از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت33

پتو رو دور خودم پیچوندم و رفتم بیرون

+جونگگگگ کووووکک..

_جووونم

+بیا اینجا ببینم‌‌‌...زدی کل بدنمو کبود کردی مرتیکه..لباسام قابل پوشیدن نیستن..من لباس ندارم...
یهو نفهمیدم چی شد پتو رو ول کردم و گفتم

+ببین چیکارم کردیییییی

با خنده به بدنم نگاه کرد که تازه فهمیدم چیکار کردم
خم شدم پتو رو بردارم که سریع اومد سمتم و تو یه حرکت بغلم کرد و زیر گوشم گفت

_عاشقتم..دوست دارم کل بدنتو کبود کنم ..از این به بعدم همینه..باید باهاش کنار بیای

+اوی تهدید میکنی..به داداشام میگم پارت کنن

خنثی نگام کرد و بعد زیر پامو گرفت و رفت سمت اتاق

+ولمممم کننننن..ولممم کن من جون ندارمممم...

_وقتی لخ*ت میای جلوم وایمیستی عاقبتش همین میشه ...

شوتم کرد روی تخت و شروع کرد به بوسیدن و...کردن گردنم..
+کوک وافعا درد دارم نمیتونم..

_باشه اثلا باهات قهرم

انقدر دل در داشتم که نفهمیدم چی گفت‌ همونجا قش کردم..
************
با کمر درد و دل درد از خواب بیدار شدم و با دیدن تخت زدم توی سرم

+هی هی جونگ کوک

_همممم؟

+بلند شو ببین.

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

فرار من

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۳#

عشق رمانتیک من❤😎پارت ۴۵هینا: جونگ هی میخواد بهش تجاوز کنه به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط