از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت34

_چی شده

بلند شد و نشست و شوکه شده به تخت نگاه کرد ..

+فکر کنم که*پ*ریود شدم..
+اییییییی..

_عه عه پاشو ملافه رو عوض کنم..

+نمی‌تونم تکون بخورم..

اومد کمکم کرد و لباسام و عوض کرد

چشمام سیاه میدید همه جارو..

همیشه وقتی پری*ود میشدم از بس درد داشتم تا دو روز از توی اتاق در نمی‌شدم..

پسرام چون می‌دونستن که روزای پر*یودی اعصاب ندارم زیاد سمتم نمیومدن..

رفتم توی دستشویی و بعد انجام دادن کارم اومدم بیرون کوک رو تختیو عوض کرده بود..
و خودشم از دوباره خوابیده بود..

آه اینم که قهره ..

هعییییی..با بغض رفتم سمت تختو گوشه تخت نشستم و اشکام ریخت ..

خب مگه تقصیر منه که دقیقا شب راب*طه دردم میگیره؟

_چرا گریه میکنی؟

+حالم بده درد دارم..

_با اینکه باهات قهرم ولی بیا اینجا..

دستاشو باز کرد رفتم سمتشو آروم خزیدم توی بغلش

دستاشو برد سمت سمت زیر دلمو نوازش کرد..

+بریم پیش پسرا؟

_بهتر شدی میریم...

+الان..

_الان حالت خوب نیست..

+میخوام برم پیش جیمین..

_لج نکن بخواب

+جیغ میزنما..

_پووف اوکی بلند شو ببرمت..

سریع بلند شدم که زیر دلم تیر کشید و که صورتم رفت توهم

_ببین اگه بخوای به خودت آسیب بزنی تا آخر عمرت همینجا زندانیت میکنم ها

+خوبم خوبم

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

P39صبح یونگی ویوآروم از درد کتفم چشمامو باز کردم و صورتم کمی...

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط