از وقتی فهمیدم که...
💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت35
جلوی در خونه وایساد و اومد سمتم و کمکم کرد بلند شم
جلوی در دستشو بر که زنگ آیفونو بزنه دستمو گذاشتم روی دستش
نگام کردم که سریع بغلش کردم..
+میشه دیگه قهر نباشی لدفاااا.؟
_قهر نبودم که عشقم!..
+هیچوقت قهر نکن خب؟
_باشه بیبی!
سریع زنگو فشار دادم دلم واسشون تنگ شده بود..
در باز شد و آروم رفتیم داخل..
شیش تاشون به ردیف با یه لنگ دمپایی پشمی وایساده بودن
با تعجب بهشون نگاه کردم که:
جیمین:خواهرمونو..
شوگا:اینجوری..
جیهوپ:تحویلت دادیم..
جین:که حالا اینجوری..
نامجون:تحویلمون..
تهیونگ:میخوای بدی؟
همشون باهم:هااااااااا؟
جین:شوگا؟
شوگا:به نظرم سم بریزیم تو غذاش
+آقا یه لحظه .. الان دارین نقشه قتل جونگ کوک رو میکشین.؟
جیهوپ:حالت خوبه؟
+نه!
نامجون:شوگا ادامه بده
+عهههه وایسین ببینم...خب حالم خوب نیست چون پر*یود شدم چیکار جونگ کوک دارین؟!
جیمین:واقعا؟
شوگا:آیگووو
جونگ کوک با خنده گفت:شیرموز هایی که یواشکی خوردینو حلالتون نمیکنم
+بِلا کو؟
ته:پیش یونتانه
+صد بار بهت گفتم این دوتارو ننداز پیش هم!
راه افتادم سمت اتاق یونتان
درو باز کردم بهشون نگاه کردم
اوخی گوگولی های من
دوتاشون رو بغل کردم و رفتم پایین روی پله ها بودن که صداشون رو شنیدم!
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
#پارت35
جلوی در خونه وایساد و اومد سمتم و کمکم کرد بلند شم
جلوی در دستشو بر که زنگ آیفونو بزنه دستمو گذاشتم روی دستش
نگام کردم که سریع بغلش کردم..
+میشه دیگه قهر نباشی لدفاااا.؟
_قهر نبودم که عشقم!..
+هیچوقت قهر نکن خب؟
_باشه بیبی!
سریع زنگو فشار دادم دلم واسشون تنگ شده بود..
در باز شد و آروم رفتیم داخل..
شیش تاشون به ردیف با یه لنگ دمپایی پشمی وایساده بودن
با تعجب بهشون نگاه کردم که:
جیمین:خواهرمونو..
شوگا:اینجوری..
جیهوپ:تحویلت دادیم..
جین:که حالا اینجوری..
نامجون:تحویلمون..
تهیونگ:میخوای بدی؟
همشون باهم:هااااااااا؟
جین:شوگا؟
شوگا:به نظرم سم بریزیم تو غذاش
+آقا یه لحظه .. الان دارین نقشه قتل جونگ کوک رو میکشین.؟
جیهوپ:حالت خوبه؟
+نه!
نامجون:شوگا ادامه بده
+عهههه وایسین ببینم...خب حالم خوب نیست چون پر*یود شدم چیکار جونگ کوک دارین؟!
جیمین:واقعا؟
شوگا:آیگووو
جونگ کوک با خنده گفت:شیرموز هایی که یواشکی خوردینو حلالتون نمیکنم
+بِلا کو؟
ته:پیش یونتانه
+صد بار بهت گفتم این دوتارو ننداز پیش هم!
راه افتادم سمت اتاق یونتان
درو باز کردم بهشون نگاه کردم
اوخی گوگولی های من
دوتاشون رو بغل کردم و رفتم پایین روی پله ها بودن که صداشون رو شنیدم!
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
۶.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.