Part ¹⁸
Part ¹⁸
+وقتی بازیم با کوک تموم شد باشه
_...خیلی بدی ولی باشه
+خب خب کوک ببینم چه میکنی
^من بازیم از خیلیا بهتره کیم ات(پوزخند)
+حالا میبینیم(پوزخند)
^خب اگه من بردم باید واسم ³ بسته شیرموز بگیری
+و اگه من بردم باید واسم ³ بسته شیرکاکائو بگیری
^اوک..
ویو ات
داشتیم بازی میکردیم و تهیونگم مونده بود کدوممونو تشویق کنه برای همین چیزی نمیگفت...و بعد از چند دقیقه من بردم
+هوووو یسسسسس
^ایششش
_خب ات بیا بریم تو اتاق
+اوک
ویو کوک
دوباره قلبم درد گرفت...از اینکه عاشقه متنفرم ولی مهم نیس...
ویو ات
رفتیم تو اتاق تهیونگ و تهیونگ درو بست و قفلش کرد...اومد کنارم نشست...
_ات من شیطانم اونوقت دارم برای تو هیچکاری نمیکنما؟
+خب دیگه منم میخوام شیطان یخورده با ملاحظه بشه و صبر کنه برای درخواتساش
_پس تو نمیترسی(پوزخند)
هلم داد و روم خیمه زد
_راستی تو بهم ردیاب وصل کرده بودی
+خب؟
_از کوجا اوردی؟(مشکوک)
+خب....
_نگو که از کیفم اوردی...
+ا....شت....آره...
_اتتتتت
خواسن بهم سیلی بزنه که دستش متوقف شد....
_آههه نمیتونم بزنمت...
_پس تو اون پیغامو خوندی؟
+آر...آره...
از روم بلند شد و نشوندم روی پاش
_ات...یکی از دشمنام گفت...من قصد...بدی نداشتم...
+میدونم...
_چرا بهم ردیاب وصل کردی؟
سرشو گذاشت رو شونم
+من...آخه...
با سرش گردنمو تکون میداد که جوابشو بدم..
+آخه...میخواستم...حواسم بهت باشه...
_اتتتت لازم نیستتت
+اگه من ردیاب نزده بودم تو الان مرده بودی(بغض)
_او او باشه باشه گریه نکن بیب...
+..(یه اشک ازش ریخت)
_(اشکشو پاک کرد)عزیزم ناراحت نشو ازم باشه؟
+...باشه..
_خب دیگه بریم فیلم ببینیم؟
+اوکی(ذوق)
_خب خوراکیا هنوز تو اتاقمن؟
+اوهوم
_میخوای همون فیلمو بزاری؟
+هوم...آره
_خب پس...کجا ببینیم؟
+روی زمین ببینیم؟
_باسنت به..
+باشه باشه پس روی تخت
_اوک
ویو ته
فیلمو گذاشتیم و ات گوگولی داشت چیپس میخورد..منم دستمو از کمرش رد کردم و دستمو گذاشتم رو شونش و نزدیک خودم کردمش که ات لبخندی زد...تا آخر فیلم ات حتی تکونی هم از ترس نخورد...وقتی ات لپ تابو خاموش کرد بهم گفت
+خب دیگه بریم ناهار بخوریم
_اوک
لایک:³⁵
کامنت:²⁵
+وقتی بازیم با کوک تموم شد باشه
_...خیلی بدی ولی باشه
+خب خب کوک ببینم چه میکنی
^من بازیم از خیلیا بهتره کیم ات(پوزخند)
+حالا میبینیم(پوزخند)
^خب اگه من بردم باید واسم ³ بسته شیرموز بگیری
+و اگه من بردم باید واسم ³ بسته شیرکاکائو بگیری
^اوک..
ویو ات
داشتیم بازی میکردیم و تهیونگم مونده بود کدوممونو تشویق کنه برای همین چیزی نمیگفت...و بعد از چند دقیقه من بردم
+هوووو یسسسسس
^ایششش
_خب ات بیا بریم تو اتاق
+اوک
ویو کوک
دوباره قلبم درد گرفت...از اینکه عاشقه متنفرم ولی مهم نیس...
ویو ات
رفتیم تو اتاق تهیونگ و تهیونگ درو بست و قفلش کرد...اومد کنارم نشست...
_ات من شیطانم اونوقت دارم برای تو هیچکاری نمیکنما؟
+خب دیگه منم میخوام شیطان یخورده با ملاحظه بشه و صبر کنه برای درخواتساش
_پس تو نمیترسی(پوزخند)
هلم داد و روم خیمه زد
_راستی تو بهم ردیاب وصل کرده بودی
+خب؟
_از کوجا اوردی؟(مشکوک)
+خب....
_نگو که از کیفم اوردی...
+ا....شت....آره...
_اتتتتت
خواسن بهم سیلی بزنه که دستش متوقف شد....
_آههه نمیتونم بزنمت...
_پس تو اون پیغامو خوندی؟
+آر...آره...
از روم بلند شد و نشوندم روی پاش
_ات...یکی از دشمنام گفت...من قصد...بدی نداشتم...
+میدونم...
_چرا بهم ردیاب وصل کردی؟
سرشو گذاشت رو شونم
+من...آخه...
با سرش گردنمو تکون میداد که جوابشو بدم..
+آخه...میخواستم...حواسم بهت باشه...
_اتتتت لازم نیستتت
+اگه من ردیاب نزده بودم تو الان مرده بودی(بغض)
_او او باشه باشه گریه نکن بیب...
+..(یه اشک ازش ریخت)
_(اشکشو پاک کرد)عزیزم ناراحت نشو ازم باشه؟
+...باشه..
_خب دیگه بریم فیلم ببینیم؟
+اوکی(ذوق)
_خب خوراکیا هنوز تو اتاقمن؟
+اوهوم
_میخوای همون فیلمو بزاری؟
+هوم...آره
_خب پس...کجا ببینیم؟
+روی زمین ببینیم؟
_باسنت به..
+باشه باشه پس روی تخت
_اوک
ویو ته
فیلمو گذاشتیم و ات گوگولی داشت چیپس میخورد..منم دستمو از کمرش رد کردم و دستمو گذاشتم رو شونش و نزدیک خودم کردمش که ات لبخندی زد...تا آخر فیلم ات حتی تکونی هم از ترس نخورد...وقتی ات لپ تابو خاموش کرد بهم گفت
+خب دیگه بریم ناهار بخوریم
_اوک
لایک:³⁵
کامنت:²⁵
۱۲.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.