Part73
#Part73
#هلیا
با دیدنم چشماش برقی زد درو بست و جلوتر اومد .
- خیلی بهت میاد بیب. همینو بردار .
- باشه .
با قدم هاش که بهم نزدیک تر میشد اومدم فاصله بگیرم که منو چرخوند و از پشت بغلم کرد .
دستشو روی پهلو هام گزاشت و از تو آینه بهم نگاه کرد .
- اگه همیشه ... دختر خوبی باشی مثل الان که آروم اومدی و هرچی گفتم و انجام دادی .
منم قول میدم که رفتارم باهات بهتر کنم به شرطی که پشیمونم نکنی بیبی!
در مورد لباس هم ... خیلی خوشگله تو تنت و خیلی باز نیست . میتونی بپوشی .
اومد که ازم فاصله بگیره که خودم دستاشو دوباره همونجا گزاشتم و از توی آینه نگاهش کردم :
- چرا یهو تغیر کردی ؟ چی میشد با این گروگانت با این قربانیت درست رفتار کنی؟ چرا مثل اولاش رفتار نمیکنی؟
- گفتم که اولاش ازم میترسیدی. گوش میدادی به حرفم سرپیچی هم نداشتیم .
منم دلیلی نداشتم بد رفتار کنم . ولی اون شب و یادته ؟مشروب خورده بودی و دروغ میگفتی . رفتارم و یادته ؟حالا اونشب که پسره داشت اذیتت میکرد و هم یادت بیاد.
اونشب پشتت در اومدم درسته ؟
با بغض گفتم که :
- یادمه . حرفو نپیچون. بگو
- اینو مطمئن باش اکه کاری نکنی رفتار منم باهات خوبه . مطمئن باش مقصر نباشی بیگناه باشی ....
اینجارو آروم تو گوشم پچ زد :
- مطمئن باش بخوان اذیتت بکنن نمی زارم به یه تار موت آسیب ببینه خوب ؟ همیشه رو من حساب کن و بدون پشتت ام . ولی اگه سرپیچی کردی و به حرفم گوش ندادی بدون اون پسر آرومی که میشناسی دیگه نیستم .
از سرپیچی متنفرم بیبی!
#چند ساعت بعد ...
همهی خرید هارو کرده بودم و الان اومدیم که شام بخوریم .
صندلی و برام کشید و آروم گفت :
- جایزه اینکه دختر خوبی بودی
بعد از خوردن شام به اتاق رفتم که بخوابم که واسه بار هزارم اون کلمه لعنتی که خیلی ازش خوشم اومده بود و گفت :
- خوب بخوابی بیب
#هلیا
با دیدنم چشماش برقی زد درو بست و جلوتر اومد .
- خیلی بهت میاد بیب. همینو بردار .
- باشه .
با قدم هاش که بهم نزدیک تر میشد اومدم فاصله بگیرم که منو چرخوند و از پشت بغلم کرد .
دستشو روی پهلو هام گزاشت و از تو آینه بهم نگاه کرد .
- اگه همیشه ... دختر خوبی باشی مثل الان که آروم اومدی و هرچی گفتم و انجام دادی .
منم قول میدم که رفتارم باهات بهتر کنم به شرطی که پشیمونم نکنی بیبی!
در مورد لباس هم ... خیلی خوشگله تو تنت و خیلی باز نیست . میتونی بپوشی .
اومد که ازم فاصله بگیره که خودم دستاشو دوباره همونجا گزاشتم و از توی آینه نگاهش کردم :
- چرا یهو تغیر کردی ؟ چی میشد با این گروگانت با این قربانیت درست رفتار کنی؟ چرا مثل اولاش رفتار نمیکنی؟
- گفتم که اولاش ازم میترسیدی. گوش میدادی به حرفم سرپیچی هم نداشتیم .
منم دلیلی نداشتم بد رفتار کنم . ولی اون شب و یادته ؟مشروب خورده بودی و دروغ میگفتی . رفتارم و یادته ؟حالا اونشب که پسره داشت اذیتت میکرد و هم یادت بیاد.
اونشب پشتت در اومدم درسته ؟
با بغض گفتم که :
- یادمه . حرفو نپیچون. بگو
- اینو مطمئن باش اکه کاری نکنی رفتار منم باهات خوبه . مطمئن باش مقصر نباشی بیگناه باشی ....
اینجارو آروم تو گوشم پچ زد :
- مطمئن باش بخوان اذیتت بکنن نمی زارم به یه تار موت آسیب ببینه خوب ؟ همیشه رو من حساب کن و بدون پشتت ام . ولی اگه سرپیچی کردی و به حرفم گوش ندادی بدون اون پسر آرومی که میشناسی دیگه نیستم .
از سرپیچی متنفرم بیبی!
#چند ساعت بعد ...
همهی خرید هارو کرده بودم و الان اومدیم که شام بخوریم .
صندلی و برام کشید و آروم گفت :
- جایزه اینکه دختر خوبی بودی
بعد از خوردن شام به اتاق رفتم که بخوابم که واسه بار هزارم اون کلمه لعنتی که خیلی ازش خوشم اومده بود و گفت :
- خوب بخوابی بیب
۲۱۷
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.