Part72
#Part72
#فردا صبح
#سهراب
درسته دیشب مثلا لات بازی در آوردیم و بدون کت شلوار رفتم پایین شهر و بعدشم دعوا ...
آنا اینا فقط یه هشدار بود و قرارنیست همه با این روی من آشنا بشن .
پس یه شلوار مشکی و پیرهن مشکی پوشیدم و رفتم اتاق هلیا .
و بله طبق انتظارم خانم خواب بود .
تکونش دادم تا بیدارشه و همونطور که دیشب گفتم بریم خرید .
- هلیا . هلیا پاشو
#هلیا
دستی مدام تکونم میداد.
با خستگی چشمامو باز کردم و چهره مردی و دیدم که خیلی آشنا بود:
- تو کی دیگه ؟
- صبح بخیر بیبی. پا میشی یا خودم پاشم؟
-وای باشه اومدم .
- ۱۰ دیقه دیگه پایین . ۱ ثانیه معطلم کنی کشون کشون میارمت
و رفتم پیش بچه ها .
#هلیا
و رفت...
حینی که میخواستم آماده بشم داشتم به این ۳ ماه فکر میکردم.
که چطور پام به اینجا باز شد ،
که چطور روز اول کتک خوردم
که چطور نزدیک بود اون پسره بهم تجاوز کنه
که یاشار تیر خورد
که منو زد چون بوی مشروب میدادم
و از بیچارگی گریه کردم . از اینکه چرا اون شب رفتم دربند، اینکه اگه ضایع بازی در نمی آوردم الان داشتم واسه دانشگاه آماده میشدم .
با یاد آوری گوشیم که خراب شده بود و مامان و بابام ازم خبر نداشتن آهی کشیدم .....
سوار ماشین شدم و بهش گفتم :
- میشه با گوشیت یه تماس بگیرم؟
- با کی ؟
- مامان بابام. خبر ندارن ممکنه بیان اینجا
- اوکی بیا بیبی.رمز۰۱۴۸۹۰
- الو مامان ؟ ........
#10دقیقه بعد فروشگاه
- سلام آقای سهیلی خوش اومدید. بفرمایید در خدمتم .
- هرچی دوست دخترم خواست براش آماده کنید . بهترین هرچیزی و میخوام
- حتما . بفرمایید..
از یه لباس خیلی خوشم اومد ... آبی اطلسی بود
- میشه اونو بیارید ؟
- بله حتماا
تو اتاق پرو دورتادور اینه رفتم و پوشیدم .
با دنباله کوتاه و آستین های کلوش بود.
خیلی خوشگل بود .
با صدای سهراب به خودم اومدم
- بله ؟
- بیام تو بیب؟
- بیا .
با دیدنم چشماش برقی زد و.......
یا پارت طولانی . پارت بعدی هم طولانی میشه به شرطی که تو کانال روبیکا هن عضو بشید https://rubika.ir/joinc/DEDDCBAC0OEFEKRUEMOYFXTMROPIPQEQ
#فردا صبح
#سهراب
درسته دیشب مثلا لات بازی در آوردیم و بدون کت شلوار رفتم پایین شهر و بعدشم دعوا ...
آنا اینا فقط یه هشدار بود و قرارنیست همه با این روی من آشنا بشن .
پس یه شلوار مشکی و پیرهن مشکی پوشیدم و رفتم اتاق هلیا .
و بله طبق انتظارم خانم خواب بود .
تکونش دادم تا بیدارشه و همونطور که دیشب گفتم بریم خرید .
- هلیا . هلیا پاشو
#هلیا
دستی مدام تکونم میداد.
با خستگی چشمامو باز کردم و چهره مردی و دیدم که خیلی آشنا بود:
- تو کی دیگه ؟
- صبح بخیر بیبی. پا میشی یا خودم پاشم؟
-وای باشه اومدم .
- ۱۰ دیقه دیگه پایین . ۱ ثانیه معطلم کنی کشون کشون میارمت
و رفتم پیش بچه ها .
#هلیا
و رفت...
حینی که میخواستم آماده بشم داشتم به این ۳ ماه فکر میکردم.
که چطور پام به اینجا باز شد ،
که چطور روز اول کتک خوردم
که چطور نزدیک بود اون پسره بهم تجاوز کنه
که یاشار تیر خورد
که منو زد چون بوی مشروب میدادم
و از بیچارگی گریه کردم . از اینکه چرا اون شب رفتم دربند، اینکه اگه ضایع بازی در نمی آوردم الان داشتم واسه دانشگاه آماده میشدم .
با یاد آوری گوشیم که خراب شده بود و مامان و بابام ازم خبر نداشتن آهی کشیدم .....
سوار ماشین شدم و بهش گفتم :
- میشه با گوشیت یه تماس بگیرم؟
- با کی ؟
- مامان بابام. خبر ندارن ممکنه بیان اینجا
- اوکی بیا بیبی.رمز۰۱۴۸۹۰
- الو مامان ؟ ........
#10دقیقه بعد فروشگاه
- سلام آقای سهیلی خوش اومدید. بفرمایید در خدمتم .
- هرچی دوست دخترم خواست براش آماده کنید . بهترین هرچیزی و میخوام
- حتما . بفرمایید..
از یه لباس خیلی خوشم اومد ... آبی اطلسی بود
- میشه اونو بیارید ؟
- بله حتماا
تو اتاق پرو دورتادور اینه رفتم و پوشیدم .
با دنباله کوتاه و آستین های کلوش بود.
خیلی خوشگل بود .
با صدای سهراب به خودم اومدم
- بله ؟
- بیام تو بیب؟
- بیا .
با دیدنم چشماش برقی زد و.......
یا پارت طولانی . پارت بعدی هم طولانی میشه به شرطی که تو کانال روبیکا هن عضو بشید https://rubika.ir/joinc/DEDDCBAC0OEFEKRUEMOYFXTMROPIPQEQ
۴۱۶
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.