fake kook
fake kook
part¹³ ①③
رفتم خونه
جونگکوک زنگ زد
ا/ت: الو
کوک: الو
ا/ت: خوبی؟ کجایی
ا/ت: خونم
کوک: داری گریه میکنی
ا/ت: اره اخه مامانمینا باز مجبورم کردن که باهاش ازدواج کنم
کوک: خب بهشون بگو ازش خوشت نمیاد
ا/ت: حرف گوش نمیدن
کوک: خودم بیام باهاشون صحبت کنم
ا/ت: نه
کوک: اصلا خودم میام زودتر باهات ازدواج میکنم خوبه؟
ا/ت: 😂
کوک: نخند راست میگم
ا/ت: شوخیش هم بده ولش کن
کوک: من حاضرم بخاطر اینکه گریه نکنی باهات ازدواج کنم
ا/ت: من گریه نمیکنم خوبه
کوک: اره الان خوب شد
ا/ت: دلم برات تنگ شده
کوک: منم همینطور
ا/ت: واقعا
کوک: اره میای همو ببینیم
ا/ت: نه خستم
کوک: منم شوخی کردم
ا/ت: مهم نیست فردا همو میبینیم
کوک: اوکیه خب من باید برم خدافظ
ا/ت: خدافظ
گوشیو قطع کردم
(مادر واقعی ا/ت ✓)
✓: عالیه دختر تو واقعا باید میرفتی بازیگر بشدی
ا/ت: مامان شوخی بسه
✓: شوخی چیه راست میگم یا اینکه دیگه نقش بازی نمیکنی نکنه داری عاشق این پسره میشی
ا/ت: نه فقط یه چیز ساده بینمونه همین
✓: من بهت اعتماد دارم دخترم
ا/ت: مامان بابا وقتی میخواد بیاد شرکت اونا بهم بگو
✓: چیشده مگه؟
ا/ت: اخه بابا دیروز اومد اونجا من سریع قایم شدم
✓: بهش میگم دیگه نیاد
ا/ت: اوکیه من میرم تو اتاقم
گوشیمو چک کردم جونگکوک پیام داده بود
کوک: مینی خوبی به مامان بابام گفتم که باهمیم گفتن میخوان ببیننت
مینی چه بامزست نه ا/ت خودتو جمع کن تو میتونی بهش پیام دادم
ا/ت: اوکیه کی همو ببینیم امشب خوبه؟
کوک: اره خوبه مینی جون
ا/ت: مینی جون😊
کوک: خب منتظرم که بیای
ا/ت: یک ساعت دیگه میام
کوک: باشه
#فیک
#سناریو
part¹³ ①③
رفتم خونه
جونگکوک زنگ زد
ا/ت: الو
کوک: الو
ا/ت: خوبی؟ کجایی
ا/ت: خونم
کوک: داری گریه میکنی
ا/ت: اره اخه مامانمینا باز مجبورم کردن که باهاش ازدواج کنم
کوک: خب بهشون بگو ازش خوشت نمیاد
ا/ت: حرف گوش نمیدن
کوک: خودم بیام باهاشون صحبت کنم
ا/ت: نه
کوک: اصلا خودم میام زودتر باهات ازدواج میکنم خوبه؟
ا/ت: 😂
کوک: نخند راست میگم
ا/ت: شوخیش هم بده ولش کن
کوک: من حاضرم بخاطر اینکه گریه نکنی باهات ازدواج کنم
ا/ت: من گریه نمیکنم خوبه
کوک: اره الان خوب شد
ا/ت: دلم برات تنگ شده
کوک: منم همینطور
ا/ت: واقعا
کوک: اره میای همو ببینیم
ا/ت: نه خستم
کوک: منم شوخی کردم
ا/ت: مهم نیست فردا همو میبینیم
کوک: اوکیه خب من باید برم خدافظ
ا/ت: خدافظ
گوشیو قطع کردم
(مادر واقعی ا/ت ✓)
✓: عالیه دختر تو واقعا باید میرفتی بازیگر بشدی
ا/ت: مامان شوخی بسه
✓: شوخی چیه راست میگم یا اینکه دیگه نقش بازی نمیکنی نکنه داری عاشق این پسره میشی
ا/ت: نه فقط یه چیز ساده بینمونه همین
✓: من بهت اعتماد دارم دخترم
ا/ت: مامان بابا وقتی میخواد بیاد شرکت اونا بهم بگو
✓: چیشده مگه؟
ا/ت: اخه بابا دیروز اومد اونجا من سریع قایم شدم
✓: بهش میگم دیگه نیاد
ا/ت: اوکیه من میرم تو اتاقم
گوشیمو چک کردم جونگکوک پیام داده بود
کوک: مینی خوبی به مامان بابام گفتم که باهمیم گفتن میخوان ببیننت
مینی چه بامزست نه ا/ت خودتو جمع کن تو میتونی بهش پیام دادم
ا/ت: اوکیه کی همو ببینیم امشب خوبه؟
کوک: اره خوبه مینی جون
ا/ت: مینی جون😊
کوک: خب منتظرم که بیای
ا/ت: یک ساعت دیگه میام
کوک: باشه
#فیک
#سناریو
۶۳.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.