بهشت من
بهشت من
پارت سیزدهم
مامانش امد سمت من
مامان:پسرم شما استاد الیا هستین
دامون:بله
مامان:برای چی اینجا هستید
به دریا نگاه کردم دریا گفت بگو
دامون:امممم من دوست
داشتم میگفتم الیا رو از اتاق عمل اوردن بیرون بد بدو رفتم سمتش چشماش نیمه باز بود تا منو دید لبخند کوتاهی زد بردنش اتاقش دم در وایسادم دریا اشاره کرده برو رفتم خونم لباسامو عوض کردم رفتم رو تخت
(الیا)
چند روز گذشته بود از بیمارستان مرخص شدم
تو تختم خوابیده بودم که یکی در زد دریا درو باز کرد دیدم یکی دسته گل رو گرفته بود جلوی صورتش معلوم نبود کی بود دسته گل رو از جلوی صورتش ورداشت دیوم دامونه خیلی خوشحال بود دامون رو از روز تصادف تا حالا ندیده بودم بخاطر مامان بابام بیمارستان نمیومد چند روزم خونه بودم تازه امروز امده بودم دانشگاه امد جلو دسته گل رو سمتم گرفت خیلی خوشحال بودم دسته گل رو گرفتم امدم جاو که بوسش کنم ولی اون زودتر منو بوسید داشتیم هم دیگه رو مبوسیدیم
دریا:بابا چرا جلو من از این کارا میکنید من بدبخت سینگل به گورم
الیا:مگه من بهت گفتم اینجا باشی میتونی بری بیرون
دریا از اتاق رفت بیرون ما هم به کارمون ادامه دادیم
چند روز دیگه تعطیل بود همه میرفتن خونه یا سرکار منم باید یه کاری میکردم
تصمیم گرفتم برم خونه
(چند روز بعد)
اخیش بلاخره امدم خونه پریدم روی تختم سه شماره خوابم برد
مامان:نمیخوای بیدارشی ؟
بلند شدم رفتم دست شویی
که همون موقع با چیزی که دیوم خشکم زد
پارت سیزدهم
مامانش امد سمت من
مامان:پسرم شما استاد الیا هستین
دامون:بله
مامان:برای چی اینجا هستید
به دریا نگاه کردم دریا گفت بگو
دامون:امممم من دوست
داشتم میگفتم الیا رو از اتاق عمل اوردن بیرون بد بدو رفتم سمتش چشماش نیمه باز بود تا منو دید لبخند کوتاهی زد بردنش اتاقش دم در وایسادم دریا اشاره کرده برو رفتم خونم لباسامو عوض کردم رفتم رو تخت
(الیا)
چند روز گذشته بود از بیمارستان مرخص شدم
تو تختم خوابیده بودم که یکی در زد دریا درو باز کرد دیدم یکی دسته گل رو گرفته بود جلوی صورتش معلوم نبود کی بود دسته گل رو از جلوی صورتش ورداشت دیوم دامونه خیلی خوشحال بود دامون رو از روز تصادف تا حالا ندیده بودم بخاطر مامان بابام بیمارستان نمیومد چند روزم خونه بودم تازه امروز امده بودم دانشگاه امد جلو دسته گل رو سمتم گرفت خیلی خوشحال بودم دسته گل رو گرفتم امدم جاو که بوسش کنم ولی اون زودتر منو بوسید داشتیم هم دیگه رو مبوسیدیم
دریا:بابا چرا جلو من از این کارا میکنید من بدبخت سینگل به گورم
الیا:مگه من بهت گفتم اینجا باشی میتونی بری بیرون
دریا از اتاق رفت بیرون ما هم به کارمون ادامه دادیم
چند روز دیگه تعطیل بود همه میرفتن خونه یا سرکار منم باید یه کاری میکردم
تصمیم گرفتم برم خونه
(چند روز بعد)
اخیش بلاخره امدم خونه پریدم روی تختم سه شماره خوابم برد
مامان:نمیخوای بیدارشی ؟
بلند شدم رفتم دست شویی
که همون موقع با چیزی که دیوم خشکم زد
۴.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.