hi
زخمی که منو تو رو به هم رسوند پارت ⓪②
دستش وز کشیدم جلو تر و به خودم نزدیک تر کردم 🐰به نظرت کی الن خواهرت رو زخمی کرده؟ /چاقو رو گرفتم بالا/کی این رو پرت کرده تو خونه ی من؟!!کی تو جاده بهمون حمله کرد همون هیون سوی لاشخور همون که تو الان نمیخوای جنازشو رو زمین ببینی.. هااا؟ 🐼کوک.. من... ببین... م.. ن نمیگم... نکشش... هرکاری میخواید ب.. کنید.. ولی تو...از کجا مطمئنی... که اون ه.. هی. ون سوعه؟.. نفس عمیق کشیدم و دستش رو ول کردم نشستم رو تخت و ارنجم ور گذاشتم رو زانو هام و سرم رو با دستام و لب زدم :مارکی که روی چاقو عه رو ببین ... مال باند هیون سوعه... ماشینی که هیون سو استفاده میکنه همون ماشینی بود که دنبالمون میکرد مال بانده هیون سوعه.. غیر از باند اون هیچ باندی جرعت نزدیک شدن رو نداره.. با فاصله ی بیست سانتی نشست کنارم و گفت:... حا.. لا.. میخوای چیکار.. کنی..؟ 🐰اولین قدم اینکه امینت عمارت رو بالا ببرم.. به سولی وجیمین
بگم گوش به زنگ باشن.. .. و... کم کم باندشو نابود کنم که این.. یعنی اخرش...... ولش کن... تو کارت نباشه... اعا راستی... امشب پدر مادرم.. میان.. احتمالا پدرم به یه چکاپ نیاز داره.. چیزی نیاز داری؟ 🐼نمیدونم... چه وسایلی دارین؟ 🐰دنبالم بیا... رفتیم اتاق پزشکی که تو عمارت بود قفسهی های متعدد.. .وسایلی که ازشون سر در نمیارم.. اینجا تقریبا همه چی بود 🐰ببین چطوره. خانواده رفت تو اتاق ور یه چک زد 🐼چیزی نمیخوام از شیر مرغ تا جون انسان اینجا پیدا میشه 🐰🙂خب.. هانا رو ببریم پارک؟ 🐼باشه میرم حاضر شم. از کنارم رد شدن هانا رو صدا زد هانا اومد پیشش تا باهم برن حاضر شن منم رفتم بالا یه استایل مشکی زدم و سوار ماشینم شدم منتظر خانمی ها موندم زنگ زدم به جیمین خب جواب دارد پس بار رو تحویل گرفته 🐶پارک جیمین در خدمت است 🐰یه ماموریت دارم برات 🐶امر بفرما هیونگ 🐰خفه بابا... خبره ترین جاسوسی که تو بلنده رو بفرستین تو باند هیون سو 🐶میخوای دخلش رو بیاری 🐰اره.. من هر اطلاعاتی از هیون سو رو میخوام هر اطلاعاتی 🐶چیزی شده؟🐰/قضیه ی هانا رو گفتم /🐶عرررر خیلی جرعت داشته... وایسا مگه هانول و.. 🐰بله 🐶ش.. چیز یعنی شب تار... خب اوکی.. هماهنگ میکنم.. مثل انیمه بالاخره قراره یه خون ریزی راه بیوفته 🐰خون ریزی خیلی گنده 🐶باهش... خدافظ🐰.. /قطع کردم ها پولو هانا اومدن هانا دستش ور راز دست خواهرش کشید و دویید رفت عقب نشست.... 🐰هانا اون جا راحتی؟ 🦄اله اوپا...اوپا در رو قفل کن 🐰چرا؟ 🦄میگام.. اونی هانول بشینه جلو🐰خب چرا؟ 🦄ااا اوپا انقدر سوال نکن گفل تون 🐰هیعی. در عقب رور قفل کردم هانول نتونست در رو وا کنه واحد خیلی عادی نشون بده و بی سر وصدا نشست جلو.. هانا لبخند رضایتی زد و هانول گفت:برو دیگه 🐰باشه.
شرط دوتا فالو
دستش وز کشیدم جلو تر و به خودم نزدیک تر کردم 🐰به نظرت کی الن خواهرت رو زخمی کرده؟ /چاقو رو گرفتم بالا/کی این رو پرت کرده تو خونه ی من؟!!کی تو جاده بهمون حمله کرد همون هیون سوی لاشخور همون که تو الان نمیخوای جنازشو رو زمین ببینی.. هااا؟ 🐼کوک.. من... ببین... م.. ن نمیگم... نکشش... هرکاری میخواید ب.. کنید.. ولی تو...از کجا مطمئنی... که اون ه.. هی. ون سوعه؟.. نفس عمیق کشیدم و دستش رو ول کردم نشستم رو تخت و ارنجم ور گذاشتم رو زانو هام و سرم رو با دستام و لب زدم :مارکی که روی چاقو عه رو ببین ... مال باند هیون سوعه... ماشینی که هیون سو استفاده میکنه همون ماشینی بود که دنبالمون میکرد مال بانده هیون سوعه.. غیر از باند اون هیچ باندی جرعت نزدیک شدن رو نداره.. با فاصله ی بیست سانتی نشست کنارم و گفت:... حا.. لا.. میخوای چیکار.. کنی..؟ 🐰اولین قدم اینکه امینت عمارت رو بالا ببرم.. به سولی وجیمین
بگم گوش به زنگ باشن.. .. و... کم کم باندشو نابود کنم که این.. یعنی اخرش...... ولش کن... تو کارت نباشه... اعا راستی... امشب پدر مادرم.. میان.. احتمالا پدرم به یه چکاپ نیاز داره.. چیزی نیاز داری؟ 🐼نمیدونم... چه وسایلی دارین؟ 🐰دنبالم بیا... رفتیم اتاق پزشکی که تو عمارت بود قفسهی های متعدد.. .وسایلی که ازشون سر در نمیارم.. اینجا تقریبا همه چی بود 🐰ببین چطوره. خانواده رفت تو اتاق ور یه چک زد 🐼چیزی نمیخوام از شیر مرغ تا جون انسان اینجا پیدا میشه 🐰🙂خب.. هانا رو ببریم پارک؟ 🐼باشه میرم حاضر شم. از کنارم رد شدن هانا رو صدا زد هانا اومد پیشش تا باهم برن حاضر شن منم رفتم بالا یه استایل مشکی زدم و سوار ماشینم شدم منتظر خانمی ها موندم زنگ زدم به جیمین خب جواب دارد پس بار رو تحویل گرفته 🐶پارک جیمین در خدمت است 🐰یه ماموریت دارم برات 🐶امر بفرما هیونگ 🐰خفه بابا... خبره ترین جاسوسی که تو بلنده رو بفرستین تو باند هیون سو 🐶میخوای دخلش رو بیاری 🐰اره.. من هر اطلاعاتی از هیون سو رو میخوام هر اطلاعاتی 🐶چیزی شده؟🐰/قضیه ی هانا رو گفتم /🐶عرررر خیلی جرعت داشته... وایسا مگه هانول و.. 🐰بله 🐶ش.. چیز یعنی شب تار... خب اوکی.. هماهنگ میکنم.. مثل انیمه بالاخره قراره یه خون ریزی راه بیوفته 🐰خون ریزی خیلی گنده 🐶باهش... خدافظ🐰.. /قطع کردم ها پولو هانا اومدن هانا دستش ور راز دست خواهرش کشید و دویید رفت عقب نشست.... 🐰هانا اون جا راحتی؟ 🦄اله اوپا...اوپا در رو قفل کن 🐰چرا؟ 🦄میگام.. اونی هانول بشینه جلو🐰خب چرا؟ 🦄ااا اوپا انقدر سوال نکن گفل تون 🐰هیعی. در عقب رور قفل کردم هانول نتونست در رو وا کنه واحد خیلی عادی نشون بده و بی سر وصدا نشست جلو.. هانا لبخند رضایتی زد و هانول گفت:برو دیگه 🐰باشه.
شرط دوتا فالو
- ۴.۹k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط