تبهکارقهرمان
#تبهکار_قهرمان...
پارت8
.
.
.
.
دنیایی پر از تکنولوژی پیشرفته و البته پر از هیولاهای متفاوت.
صدای گوش خراش هیولا ها تمام گوشم را پر کرده بود،
صداهایی که گویی خنده های شیطانی بودند،
آن هیولا در گوش من آهسته گفت به منطقه 51 خوش اومدی!>>
و من را با انگشتان کشیده اش به سمت سکوی بزرگ هل داد؛
هیولایی بزرگ که قبل تر با آن آشنا شده بودم در پشت سرم آرام به دنبالم می آمد و من جرئت برگشتن و نگاه کردن به پشت سرم را نداشتم!
آن هیولا هیکلی بزرگ و نیرومند داشت
به جرئت میتوانم بگویم هریک از دستانش قدرت له کردن ده ها گاو را داشتند!
اما بر عکس، سری کوچک و بنفشی داشت.
البته که کل بدنش بنفش بود!
او با صدای خشن و خش دارش بلند داد زد:
همگی توجه کنید>>
ناگهان در آن جمع شلوغ، سکوت حاکم شد و همه رو به سکو ایستادند،
و آن هیولای دراز شروع به حرف زدن کرد:
ما اینجا یه عضو جدید داریم>>
یک دفعه همه ی هیولا ها شروع به تشویق کردند،
پا میکوبیدن و حتی سر های هم دیگر را میشکوندند؛
دیگر تحمل نداشتم چون در بین آن جمعیت جنازه ی بعضی از هیولا ها را هم می دیدم.
یهو آن هیولا ی دراز اشاره ای به سمت دیگر هیولاها کرد،
و جمعیت سکوت کردند،
سکوت ترسناکی بود،
آن هیولای دراز رو به من کرد و گفت:
خودتو معرفی کن عزیزم>>
و دستش را به سمت هیولاهای دیگر کرد
م ن ، مننن. چی بگم اخه چه اسمی میتونم بگم؟!
اسم خودمو؟ اصلا داستان زندگیم چیه.. چیو توضیح بدم؟ الان اگه حقیقتو بگم..
که من زنده نمی مانم!
اممم اسم اسم من... اریکاست!
اره. نباید اسم واقعیم رو به هیولاها بگم.!
یهو در لابه لای آن هیولاها، هیولایی ریز اندام دادی کشید و گفت: ...
مایل به ادامه؟..
https://wisgoon.com/deku22
پارت8
.
.
.
.
دنیایی پر از تکنولوژی پیشرفته و البته پر از هیولاهای متفاوت.
صدای گوش خراش هیولا ها تمام گوشم را پر کرده بود،
صداهایی که گویی خنده های شیطانی بودند،
آن هیولا در گوش من آهسته گفت به منطقه 51 خوش اومدی!>>
و من را با انگشتان کشیده اش به سمت سکوی بزرگ هل داد؛
هیولایی بزرگ که قبل تر با آن آشنا شده بودم در پشت سرم آرام به دنبالم می آمد و من جرئت برگشتن و نگاه کردن به پشت سرم را نداشتم!
آن هیولا هیکلی بزرگ و نیرومند داشت
به جرئت میتوانم بگویم هریک از دستانش قدرت له کردن ده ها گاو را داشتند!
اما بر عکس، سری کوچک و بنفشی داشت.
البته که کل بدنش بنفش بود!
او با صدای خشن و خش دارش بلند داد زد:
همگی توجه کنید>>
ناگهان در آن جمع شلوغ، سکوت حاکم شد و همه رو به سکو ایستادند،
و آن هیولای دراز شروع به حرف زدن کرد:
ما اینجا یه عضو جدید داریم>>
یک دفعه همه ی هیولا ها شروع به تشویق کردند،
پا میکوبیدن و حتی سر های هم دیگر را میشکوندند؛
دیگر تحمل نداشتم چون در بین آن جمعیت جنازه ی بعضی از هیولا ها را هم می دیدم.
یهو آن هیولا ی دراز اشاره ای به سمت دیگر هیولاها کرد،
و جمعیت سکوت کردند،
سکوت ترسناکی بود،
آن هیولای دراز رو به من کرد و گفت:
خودتو معرفی کن عزیزم>>
و دستش را به سمت هیولاهای دیگر کرد
م ن ، مننن. چی بگم اخه چه اسمی میتونم بگم؟!
اسم خودمو؟ اصلا داستان زندگیم چیه.. چیو توضیح بدم؟ الان اگه حقیقتو بگم..
که من زنده نمی مانم!
اممم اسم اسم من... اریکاست!
اره. نباید اسم واقعیم رو به هیولاها بگم.!
یهو در لابه لای آن هیولاها، هیولایی ریز اندام دادی کشید و گفت: ...
مایل به ادامه؟..
https://wisgoon.com/deku22
- ۹.۷k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط