فیک جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_14
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
با پشت دستم اشکامو پاک کردم و گفتم...
آنا :تو هیچ وقت نمیتونی وضعیت الانمو درک کنی جئون جونگکوک
جونگکوک :شاید کردم
آنا :نمیتونی
نفس عمیقی کشیدم و در اتاق رو باز کردم و لحظه آخر بطرفش برگشتم...
آنا :ممنون
از اتاق خارج شدم و در اتاقمو باز کردم و داخل شدم و روی مبل نشستم و سرمو بین دستام بردم و چشمامو بستم...
چجوری؟
چجوری دیگه مردا اعتماد کنم؟
چجوری بزارم نزدیکم شن؟
چجوری عاشق بشم؟
نفسمو فوت کردم و اشکامو پاک کردم و تکیه دادم به مبل کهدر اتاق زده شد.
هول شده چسبیدم به مبل که در باز شد و یونجون اومد داخل...
یونجون :عام چیزه ...
بلند داد زدم
آنا :برو بیرون
متعجب نگاهی به دورو بر انداخت و دوباره گفت...
یونجون :بامنی؟
بلند تر داد زدم
آنا :میگم گمشو بیرون
جونگکوک بدو بدو اومد داخل و هنگ نگاهمون کرد. چشمام پر از اشک شد و با صدای لرزون و ضعیف گفتم...
آنا :گف... گفتم برو بیرون!
یونجون با عصبانیت رفت بیرون که جونگکوک تیز در اتاق رو بست و بطرف قدم برداشت و رو به روم روی نوک پاش نشست و دستاشو رو پام گذاشت...
جونگکوک :چیشده
دستاشو از روی پام برداشتم و بیشتر به مبل چسبیدم...
آنا :به من دست نزن
ازت متنفرم!
از روی نوک پاش بلند شد و صاف ایستاد و با سردی تموم گفت...
جونگکوک :باشه
بطرف در اتاق رفت که تیز گفتم...
آنا :نه نرو... بمون
نیم نگاهی بهم انداخت که بزور بلند شدم و با قدمای لرزون بطرف جونگکوک قدم برداشتم که کامل بطرفم برگشت...
آنا :میشه بغلم کنی؟
#𝒑𝒂𝒓𝒕_14
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
با پشت دستم اشکامو پاک کردم و گفتم...
آنا :تو هیچ وقت نمیتونی وضعیت الانمو درک کنی جئون جونگکوک
جونگکوک :شاید کردم
آنا :نمیتونی
نفس عمیقی کشیدم و در اتاق رو باز کردم و لحظه آخر بطرفش برگشتم...
آنا :ممنون
از اتاق خارج شدم و در اتاقمو باز کردم و داخل شدم و روی مبل نشستم و سرمو بین دستام بردم و چشمامو بستم...
چجوری؟
چجوری دیگه مردا اعتماد کنم؟
چجوری بزارم نزدیکم شن؟
چجوری عاشق بشم؟
نفسمو فوت کردم و اشکامو پاک کردم و تکیه دادم به مبل کهدر اتاق زده شد.
هول شده چسبیدم به مبل که در باز شد و یونجون اومد داخل...
یونجون :عام چیزه ...
بلند داد زدم
آنا :برو بیرون
متعجب نگاهی به دورو بر انداخت و دوباره گفت...
یونجون :بامنی؟
بلند تر داد زدم
آنا :میگم گمشو بیرون
جونگکوک بدو بدو اومد داخل و هنگ نگاهمون کرد. چشمام پر از اشک شد و با صدای لرزون و ضعیف گفتم...
آنا :گف... گفتم برو بیرون!
یونجون با عصبانیت رفت بیرون که جونگکوک تیز در اتاق رو بست و بطرف قدم برداشت و رو به روم روی نوک پاش نشست و دستاشو رو پام گذاشت...
جونگکوک :چیشده
دستاشو از روی پام برداشتم و بیشتر به مبل چسبیدم...
آنا :به من دست نزن
ازت متنفرم!
از روی نوک پاش بلند شد و صاف ایستاد و با سردی تموم گفت...
جونگکوک :باشه
بطرف در اتاق رفت که تیز گفتم...
آنا :نه نرو... بمون
نیم نگاهی بهم انداخت که بزور بلند شدم و با قدمای لرزون بطرف جونگکوک قدم برداشتم که کامل بطرفم برگشت...
آنا :میشه بغلم کنی؟
۴۰.۹k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.