پارت23
#پارت23
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
باز کرد و گفت:
_ پس چرا هنوز اینجایی؟ برو بیرون دیگه
با اخم گفتم:
+ من هیجا نمیرم
باید پیشش بمونم
کیوان دست از کارش کشید و دست به سینه شد
_ ببین ارسلان منو از مطبم کشوندی اینجا بدون هیچ توضیحی ازم خواستی این دخترو درمان کنم
یه قرصیم بهش دادی که ۴تاش فیلو از پا درمیاره چه برسه این دختر بچه رو ، انوقت بالا سرش واستادی و داری لجبازی میکنی؟! پس تا برام ماجرارو کامل توضیح ندادی منم کاری نمیکنم چون برام مسعولیت داره
حرصی گفتم:
+ آدم نیستی نه؟! میگم داره میمیره نفهم
بچه بازیت گرفته؟؟!!
_ برو بیرون تا نزارم بمیره
نگاهی به بهسا انداختم و با دستای مشت شده اتاقو ترک کردم ، قبل از اینکه درو کامل ببندم گفتم:
+ زود تمومش کن فقط
_ درو ببندددد
درو بستم و تکیه امو به دیوار زدم ، سردرد لعنتی دست از سرم برنمیداشت و بیشتر عصابمو خورد کرده بود
روی دیوار سرخوردم و رو زمین نشستم ، سرمو روی دستم گذاشتم و چشمامو بستم....
خواب بودم ولی حس میکردم یکی مدام اسممو صدا میزنه....
خواب آلود صورتمو کمی تکون دادم ، انگار هنوز هوشیار نشده بودم....
یکی پشت هم اسممو صدا میزد!! چشم باز کردم و چند لحظه گیج و منگ به رو به روم خیره شدم
با دیدن کیوان انگار خواب از سرمپرید
_ ارسلان
دستی به صورتم کشیدم و با یه حرکت از جام بلند شدم
+ چیشد؟!
کیوان ناراحت گفت:
_ متاسفم داداش ، نتونستم براش کاری بکنم ، دختره مرد....
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
باز کرد و گفت:
_ پس چرا هنوز اینجایی؟ برو بیرون دیگه
با اخم گفتم:
+ من هیجا نمیرم
باید پیشش بمونم
کیوان دست از کارش کشید و دست به سینه شد
_ ببین ارسلان منو از مطبم کشوندی اینجا بدون هیچ توضیحی ازم خواستی این دخترو درمان کنم
یه قرصیم بهش دادی که ۴تاش فیلو از پا درمیاره چه برسه این دختر بچه رو ، انوقت بالا سرش واستادی و داری لجبازی میکنی؟! پس تا برام ماجرارو کامل توضیح ندادی منم کاری نمیکنم چون برام مسعولیت داره
حرصی گفتم:
+ آدم نیستی نه؟! میگم داره میمیره نفهم
بچه بازیت گرفته؟؟!!
_ برو بیرون تا نزارم بمیره
نگاهی به بهسا انداختم و با دستای مشت شده اتاقو ترک کردم ، قبل از اینکه درو کامل ببندم گفتم:
+ زود تمومش کن فقط
_ درو ببندددد
درو بستم و تکیه امو به دیوار زدم ، سردرد لعنتی دست از سرم برنمیداشت و بیشتر عصابمو خورد کرده بود
روی دیوار سرخوردم و رو زمین نشستم ، سرمو روی دستم گذاشتم و چشمامو بستم....
خواب بودم ولی حس میکردم یکی مدام اسممو صدا میزنه....
خواب آلود صورتمو کمی تکون دادم ، انگار هنوز هوشیار نشده بودم....
یکی پشت هم اسممو صدا میزد!! چشم باز کردم و چند لحظه گیج و منگ به رو به روم خیره شدم
با دیدن کیوان انگار خواب از سرمپرید
_ ارسلان
دستی به صورتم کشیدم و با یه حرکت از جام بلند شدم
+ چیشد؟!
کیوان ناراحت گفت:
_ متاسفم داداش ، نتونستم براش کاری بکنم ، دختره مرد....
۳.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.