ادامه پارت ۶
ادامه پارت ۶
رئیس: ا.ت دیگه برای شما جا نیست
ا.ت: خب پس منو فلیکس با ماشین من میایم
رئیس: خیلی خوب ولی مراقب باش و دقیقا پشت اتوبوس حرکت کن
ا.ت: باشه فهمیدم( مرتیکه چلغوز)
با فلیکس به سمت ماشین من رفتیم و سوار شدیم میخاستم حرکت کنم که نگاهم به فلیکس افتاد
اگه فرار میکرد چی؟
به هر حال اونم یه مریضه
از تویه جیبم یه دستبند در اوردم(از اونایی که پلیسا دارن)
و دست فلیکس رو گرفتم
فلیکس:چیکار میکنی؟
بدون جواب دادن به حرفش یک قسمت از دستبند رو به دست خودم و قسمت دیگش رو به دست فلیکس وصل کردم( چون ماشین ا.ت اتومات هست میتونه با یه دست کار کنه چون تو ماشین هایه اتومات با دنده کار نمیشه )
فلیکس: هی با توام
ا.ت: این برای اینکه فرار نکنی
فلیکس: واقعا فکر میکنی که فرار میکنم؟
ا.ت:من که نمیشناسمت
انگار از حرفم ناراحت شد چون دیگه حرفی نزد
ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود
چون فلیکس جلو نشسته میتونستم ببینمش از اول راه حتی بهم نگاه نکرده بود و فقط بیرون رو نگاه میکرد و این رو مخم بود
بلاخره بعد 6 ساعت رسیدیم
اتوبوس وارد یه کمپ شد( کمپ برای بیمارستان خودشونه)
و وایستاد به سمت فلیکس برگشتم تا بهش بگم پیاده شه ولی با دیدن اینکه خوابه دلم نیومد بیدارش کنم همینجوری به فلیکس نگاه میکردم که با زدن چند تقه به شیشهی پنجره رومو به سمت پنجره برگردوندم و شیشه رو پایین دادم که با رئیس روبرو شدم
رئیس میخواست حرفی بزنه که با گزاشتن انگشت اشاره رو دهنم بهش گفتم حرف نزنه
با صدایه آرومی گفتم
ا.ت:فلیکس خوابیده من تو ماشین پیشش میمونم تا بیدار بشه
رئیس هم با تکون دادن سرش حرفم رو تایید کرد و رفت
شیشه رو بالا دادم و به فلیکس نگاه کردم
نیم ساعت گزشته بود و من خیلی خوابم میومد ولی اگه وقتی خوابیدم فرار کنه چی؟
اوف اصلا بیا بهش اعتماد کنیم اگه فرار کنه هم پدرش به راحتی پیداش میکنه
پایان پارت ۶☘️
رئیس: ا.ت دیگه برای شما جا نیست
ا.ت: خب پس منو فلیکس با ماشین من میایم
رئیس: خیلی خوب ولی مراقب باش و دقیقا پشت اتوبوس حرکت کن
ا.ت: باشه فهمیدم( مرتیکه چلغوز)
با فلیکس به سمت ماشین من رفتیم و سوار شدیم میخاستم حرکت کنم که نگاهم به فلیکس افتاد
اگه فرار میکرد چی؟
به هر حال اونم یه مریضه
از تویه جیبم یه دستبند در اوردم(از اونایی که پلیسا دارن)
و دست فلیکس رو گرفتم
فلیکس:چیکار میکنی؟
بدون جواب دادن به حرفش یک قسمت از دستبند رو به دست خودم و قسمت دیگش رو به دست فلیکس وصل کردم( چون ماشین ا.ت اتومات هست میتونه با یه دست کار کنه چون تو ماشین هایه اتومات با دنده کار نمیشه )
فلیکس: هی با توام
ا.ت: این برای اینکه فرار نکنی
فلیکس: واقعا فکر میکنی که فرار میکنم؟
ا.ت:من که نمیشناسمت
انگار از حرفم ناراحت شد چون دیگه حرفی نزد
ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود
چون فلیکس جلو نشسته میتونستم ببینمش از اول راه حتی بهم نگاه نکرده بود و فقط بیرون رو نگاه میکرد و این رو مخم بود
بلاخره بعد 6 ساعت رسیدیم
اتوبوس وارد یه کمپ شد( کمپ برای بیمارستان خودشونه)
و وایستاد به سمت فلیکس برگشتم تا بهش بگم پیاده شه ولی با دیدن اینکه خوابه دلم نیومد بیدارش کنم همینجوری به فلیکس نگاه میکردم که با زدن چند تقه به شیشهی پنجره رومو به سمت پنجره برگردوندم و شیشه رو پایین دادم که با رئیس روبرو شدم
رئیس میخواست حرفی بزنه که با گزاشتن انگشت اشاره رو دهنم بهش گفتم حرف نزنه
با صدایه آرومی گفتم
ا.ت:فلیکس خوابیده من تو ماشین پیشش میمونم تا بیدار بشه
رئیس هم با تکون دادن سرش حرفم رو تایید کرد و رفت
شیشه رو بالا دادم و به فلیکس نگاه کردم
نیم ساعت گزشته بود و من خیلی خوابم میومد ولی اگه وقتی خوابیدم فرار کنه چی؟
اوف اصلا بیا بهش اعتماد کنیم اگه فرار کنه هم پدرش به راحتی پیداش میکنه
پایان پارت ۶☘️
۵.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.