مافیای من
#مافیای_من
P:26
(ویو ا.ت)
صبح با تابش نور شدید خورشید چشمامو باز کردم
سرمو توی بالشت فرو کردم و مشغول فحش دادن به عالم و آدم شدم
آخه کدوم معمار الاغی پنجره به این بزرگی رو اینجا گزاشته ؟
ای من دهنشو***
با کلی غر غر از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم و بعد از انجام عملیات بیرون اومدم
به سمت کمد گوشه ی اتاق رفتم و درشو باز کردم
لباس راحتی از توش برداشتم و به سمت حموم رفتم
لباسام و در آوردم و میخاستم برم توی وان که چشمم به خودم توی آینه افتاد
جایی از بدنم نبود که سالم مونده باشه
کبودی هایی که آثار ورزش ها و معموریت هام بود
جاهای چاقویی که روی بدنم بود
جاهای گلوله هایی که روی بدنم مونده بود
همشون باعث چند برابر شدن تنفر نسبت به اون حرومی میشدن
قبل آشنایی با اون دختری بودم که حتی طاقت زخم شدن دستاشو نداشت و سریع اشکش در میومد ولی بعد از دیدن اون حتی با وجود چاقو ها و گلوله هایی که خورده بودم یک قطره اشک هم نریخم
با مرور خاطرات پوزخندی گوشه ی لبم نقش بست
باید نقشمو سریع تر جلو ببرم
تا همین الانم خیلی وقت تلف کردم
درحالی که مشغول فکر کردن به نقشم بود داخل وان آب سرد دراز کشیدم و چشمامو بستم
هیچ چیز به اندازه ی آب سرد بهم آرامش نمیداد
مثل یه مسکن برای روحم
چند مین توی همون حالت موندم و بعد از توی وان بلند شدمو بعد از خشک کردن بدنم با حوله لباسامو پوشیدم
موهام کوتاه بود برای همین خیس نشده بود پس بدون انجام کار دیگه ای از اتاق بیرون اومدم
پله هارو دوتا سه تا پایین میرفتم که با دیدن چندتا پسر غریبه که روی مبل نشسته بودن و مشغول حرف زدن با هیونجین بودن از حرکت وایستادم
پایان پارت ۲۶😋
P:26
(ویو ا.ت)
صبح با تابش نور شدید خورشید چشمامو باز کردم
سرمو توی بالشت فرو کردم و مشغول فحش دادن به عالم و آدم شدم
آخه کدوم معمار الاغی پنجره به این بزرگی رو اینجا گزاشته ؟
ای من دهنشو***
با کلی غر غر از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم و بعد از انجام عملیات بیرون اومدم
به سمت کمد گوشه ی اتاق رفتم و درشو باز کردم
لباس راحتی از توش برداشتم و به سمت حموم رفتم
لباسام و در آوردم و میخاستم برم توی وان که چشمم به خودم توی آینه افتاد
جایی از بدنم نبود که سالم مونده باشه
کبودی هایی که آثار ورزش ها و معموریت هام بود
جاهای چاقویی که روی بدنم بود
جاهای گلوله هایی که روی بدنم مونده بود
همشون باعث چند برابر شدن تنفر نسبت به اون حرومی میشدن
قبل آشنایی با اون دختری بودم که حتی طاقت زخم شدن دستاشو نداشت و سریع اشکش در میومد ولی بعد از دیدن اون حتی با وجود چاقو ها و گلوله هایی که خورده بودم یک قطره اشک هم نریخم
با مرور خاطرات پوزخندی گوشه ی لبم نقش بست
باید نقشمو سریع تر جلو ببرم
تا همین الانم خیلی وقت تلف کردم
درحالی که مشغول فکر کردن به نقشم بود داخل وان آب سرد دراز کشیدم و چشمامو بستم
هیچ چیز به اندازه ی آب سرد بهم آرامش نمیداد
مثل یه مسکن برای روحم
چند مین توی همون حالت موندم و بعد از توی وان بلند شدمو بعد از خشک کردن بدنم با حوله لباسامو پوشیدم
موهام کوتاه بود برای همین خیس نشده بود پس بدون انجام کار دیگه ای از اتاق بیرون اومدم
پله هارو دوتا سه تا پایین میرفتم که با دیدن چندتا پسر غریبه که روی مبل نشسته بودن و مشغول حرف زدن با هیونجین بودن از حرکت وایستادم
پایان پارت ۲۶😋
۷.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.