زیباترینعشق
#زیباترین_عشق
#پارت_7۳
دیانا _بیا خودتو کشتی
نیکا _وایی چقد قشنگه
دیانا _میخواستی زشت باشه
نیکا _عههه
راستی دیانا
دیانا _چی شده
نیکا _مامانم اینا نمیخوان من با متین باشم
دیانا _وای🥺🥺🥺
نیکا_بیا بریم اتاق
دیانا _بریم
نیکا_ببین بابام اونروز به من گفت با متین باشی کلا دختر من نیستی
دیانا _چرا 🥺اخه شما ک
نیکا _نمیدونم چرا
ولی من متینو ول نمیکنم
دیانا _متینم اونقدری تورو دوس داره ک تو دوسش داری
نیکا _ارههه
دیانا _پس بهترین انتخابت بکن
نیکا _اوهوم ببین دیانا امشب قراره برم خونه متین شون مامان ارسلان منو دوس نداره ولی باباش دوسم داره
بنظرت چیکار کنم
دیانا_ببین برای مامان ارسلان خودشیرینی کن! حتی اگه باهات بد بود
نیکا _باشه
راستی یه دختره هست اسمش رومینا
دیانا _خب
نیکا _جدیدنا باهاش آشنا شدم ولی اونم کلی دوس داره
آندیا و فرزاد و ممد رضا و همینا
ولی شنیدم پانیذ با رضا کات کرده
دیانا _چییی؟
چرا آخه
نیکا _چون، پانیذ رضا رو نمیخواد عاشق همون فرزاد شده
دیانا _اووو چ پیجیده
ولی حیف رضا
نیکا _اره واقعا
دلم سوخت
دیانا _ارسلان برام از یه دوستش تعریف میکرد اسمش امیره دوست نوجوونیشه اون با یکیه اسمش ژاتیسه دیگه میخوام اذدواج کنن.
نیکا _اووو وارد چ بحث هایی شدیمممم
بلند شو بریم پایین
دیانا _یس
رفتیم پیش مامان اینا مامان ارسلان همش منو لوس میکرد ولی ب نیکا نگاهم نمیکرد یکم ناراحت شدم از رفتارش مامان بزرگم ک از اتاقش بیرون نمیومد
.............
دیانا _بعد خداحافظی با ارسلان شون
اونا رفتن فقط نیکا خونمون موند رفتیم اتاقم و کلی لایو گرفتیم و مسخره بازی در آوردیم و خوراکی خوردیم و تا 4 صل فیلم دیدیم و خوابیدیم
قرار بود فردا شب هم من هم نیکا شون بریم خونه ارسلان شون دعوت بودیم فقط ما خانواده ها نه
🤍فردا شب 🌒
دیانا _نیکا چی بپوشم
نیکا _نمیدونم والا
دیانا _بلند شو اینقد آرایش نکن
نیکا _اوکی بابا
من اون کنم و میپوشم
دیانا _منم مانتو بنفشمو
آماده شدیمو و به خودمون نگاه کردیم خیلی خوشگل بودیم بعد ارسلان و متین اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ارسلان شون
دیانا _سلام
ارسلان_سلام مامان
متین _سلام مامانی
نیکا _سلام
مامان ارسلان_سلام ب همتون حالا بیاید داخل ک کلی کار داریم
دیانا _خونشون اینقد تمیز بود برق میزد به هر کدوممون کاری داد و خودشم مشغول بود
خلاصه اونجا کیف کردیم و موقع برگشت به خونه ارسلان ما رو برد خونه هامون و برگشت
منم با موبایلم بازی میکردم ک یهو پیم اومد رفتم دیدم ناشناس
ناشناس_سلام
دیانا خانم فک نکن الان تو عشق و حالی منتظر باش
دیانا _ب ـ یاد حرف ارسلان افتادم و سریع مسدود کردم
و رفتم تو فکر ک کیه نکنه ممده ولی نه
#پارت_7۳
دیانا _بیا خودتو کشتی
نیکا _وایی چقد قشنگه
دیانا _میخواستی زشت باشه
نیکا _عههه
راستی دیانا
دیانا _چی شده
نیکا _مامانم اینا نمیخوان من با متین باشم
دیانا _وای🥺🥺🥺
نیکا_بیا بریم اتاق
دیانا _بریم
نیکا_ببین بابام اونروز به من گفت با متین باشی کلا دختر من نیستی
دیانا _چرا 🥺اخه شما ک
نیکا _نمیدونم چرا
ولی من متینو ول نمیکنم
دیانا _متینم اونقدری تورو دوس داره ک تو دوسش داری
نیکا _ارههه
دیانا _پس بهترین انتخابت بکن
نیکا _اوهوم ببین دیانا امشب قراره برم خونه متین شون مامان ارسلان منو دوس نداره ولی باباش دوسم داره
بنظرت چیکار کنم
دیانا_ببین برای مامان ارسلان خودشیرینی کن! حتی اگه باهات بد بود
نیکا _باشه
راستی یه دختره هست اسمش رومینا
دیانا _خب
نیکا _جدیدنا باهاش آشنا شدم ولی اونم کلی دوس داره
آندیا و فرزاد و ممد رضا و همینا
ولی شنیدم پانیذ با رضا کات کرده
دیانا _چییی؟
چرا آخه
نیکا _چون، پانیذ رضا رو نمیخواد عاشق همون فرزاد شده
دیانا _اووو چ پیجیده
ولی حیف رضا
نیکا _اره واقعا
دلم سوخت
دیانا _ارسلان برام از یه دوستش تعریف میکرد اسمش امیره دوست نوجوونیشه اون با یکیه اسمش ژاتیسه دیگه میخوام اذدواج کنن.
نیکا _اووو وارد چ بحث هایی شدیمممم
بلند شو بریم پایین
دیانا _یس
رفتیم پیش مامان اینا مامان ارسلان همش منو لوس میکرد ولی ب نیکا نگاهم نمیکرد یکم ناراحت شدم از رفتارش مامان بزرگم ک از اتاقش بیرون نمیومد
.............
دیانا _بعد خداحافظی با ارسلان شون
اونا رفتن فقط نیکا خونمون موند رفتیم اتاقم و کلی لایو گرفتیم و مسخره بازی در آوردیم و خوراکی خوردیم و تا 4 صل فیلم دیدیم و خوابیدیم
قرار بود فردا شب هم من هم نیکا شون بریم خونه ارسلان شون دعوت بودیم فقط ما خانواده ها نه
🤍فردا شب 🌒
دیانا _نیکا چی بپوشم
نیکا _نمیدونم والا
دیانا _بلند شو اینقد آرایش نکن
نیکا _اوکی بابا
من اون کنم و میپوشم
دیانا _منم مانتو بنفشمو
آماده شدیمو و به خودمون نگاه کردیم خیلی خوشگل بودیم بعد ارسلان و متین اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ارسلان شون
دیانا _سلام
ارسلان_سلام مامان
متین _سلام مامانی
نیکا _سلام
مامان ارسلان_سلام ب همتون حالا بیاید داخل ک کلی کار داریم
دیانا _خونشون اینقد تمیز بود برق میزد به هر کدوممون کاری داد و خودشم مشغول بود
خلاصه اونجا کیف کردیم و موقع برگشت به خونه ارسلان ما رو برد خونه هامون و برگشت
منم با موبایلم بازی میکردم ک یهو پیم اومد رفتم دیدم ناشناس
ناشناس_سلام
دیانا خانم فک نکن الان تو عشق و حالی منتظر باش
دیانا _ب ـ یاد حرف ارسلان افتادم و سریع مسدود کردم
و رفتم تو فکر ک کیه نکنه ممده ولی نه
- ۳۵.۵k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط