(استاد کیم )
(استاد کیم )
پارت ۱۳
مینو .... نه پاشو برو مینو دیگه زود باید آماده بشم
بعد از یه دوش گرفت لباس هایش را انتخاب کرد و موهایش را سشوار کرد و با گیره مو موهایش را بست
اسلاید ۲ لباس
اسلاید ۳ موهای
اسلاید ۴ آرایش
از اتاق اش خارج شد وسمته سالون رفت پدر و مادرش نشسته و قهوه میخوردن
مینو سمته مادرش رفت کنارش رو مبل نشست
خانم لی : دخترم بلاخره خوب شدی
مینو سری تکون داد و در اغوش مادرش رفت سرش را رو شانه مادرش گذاشته بود یون وو از سره کار برگشت و سمته سالون رفت
یون وو : سلام مادر پدر
آقای لی : خوش اومدی پسرم
یون وو : ممنونم پدر
مینو .... پسره عوضی فکردی کی هستی به من سلام نکرد حالا هرچی بچه نمونه آقای لی اومد
خانم لی : پسرم حتما خیلی خسته شدی برو و استراحت کن
یون وو : حتما مادر
یون وو سمته پله ها رفت ...
》•》•》•》•》•》•》•》سره میز شام
منیو با ذوق و شوق غذا اش را خورد و زود بلند شد که یون وو گفت
یون وو : کجا با این عجله
مینو با حرص نگاه اش را به برداشت دوخت و با حرص و دندان هایش را رو هم جسپوند
مینو : ربطی به شما داره ؟
یون وو : نه نداره ولی ...
مینو زرنگ تو حرف هایش پرید و نذاشت حرف اش را ادامه بده
مینو : پس خفشو
مینو به سمته پله ها قدم برداشت و زود سمته اتاق اش رفت
وارد اتاق اش شد و با عصبانیت درو زد
مینو : ع*وضی ازت متنفرم یون وو یون وو خدا بگم چیکار کنم ....
مینو با غرغر زدن ها سمته تخت رفت و خودش را پردت کرد خرس اش را برداشت و بوش کرد
مینو : آخه فقد ترو دارم
خرس اش را خیلی دوست داشت تا حدی که نمیخواست ازش دور شه
منتظر ماند تا یونهی بیاد یک و نیم ساعت گذشت تا یونهی بیاد
@yonjin953
پارت ۱۳
مینو .... نه پاشو برو مینو دیگه زود باید آماده بشم
بعد از یه دوش گرفت لباس هایش را انتخاب کرد و موهایش را سشوار کرد و با گیره مو موهایش را بست
اسلاید ۲ لباس
اسلاید ۳ موهای
اسلاید ۴ آرایش
از اتاق اش خارج شد وسمته سالون رفت پدر و مادرش نشسته و قهوه میخوردن
مینو سمته مادرش رفت کنارش رو مبل نشست
خانم لی : دخترم بلاخره خوب شدی
مینو سری تکون داد و در اغوش مادرش رفت سرش را رو شانه مادرش گذاشته بود یون وو از سره کار برگشت و سمته سالون رفت
یون وو : سلام مادر پدر
آقای لی : خوش اومدی پسرم
یون وو : ممنونم پدر
مینو .... پسره عوضی فکردی کی هستی به من سلام نکرد حالا هرچی بچه نمونه آقای لی اومد
خانم لی : پسرم حتما خیلی خسته شدی برو و استراحت کن
یون وو : حتما مادر
یون وو سمته پله ها رفت ...
》•》•》•》•》•》•》•》سره میز شام
منیو با ذوق و شوق غذا اش را خورد و زود بلند شد که یون وو گفت
یون وو : کجا با این عجله
مینو با حرص نگاه اش را به برداشت دوخت و با حرص و دندان هایش را رو هم جسپوند
مینو : ربطی به شما داره ؟
یون وو : نه نداره ولی ...
مینو زرنگ تو حرف هایش پرید و نذاشت حرف اش را ادامه بده
مینو : پس خفشو
مینو به سمته پله ها قدم برداشت و زود سمته اتاق اش رفت
وارد اتاق اش شد و با عصبانیت درو زد
مینو : ع*وضی ازت متنفرم یون وو یون وو خدا بگم چیکار کنم ....
مینو با غرغر زدن ها سمته تخت رفت و خودش را پردت کرد خرس اش را برداشت و بوش کرد
مینو : آخه فقد ترو دارم
خرس اش را خیلی دوست داشت تا حدی که نمیخواست ازش دور شه
منتظر ماند تا یونهی بیاد یک و نیم ساعت گذشت تا یونهی بیاد
@yonjin953
۶.۹k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.