• Wild rose cabaret •
#part220
#paniz
فرانک خنده ای و زیرلب چیزی گفت که فقط بابا متوجه شد
بابا: لاالاالله زن
فرانک: چیه دروغ میگم
_چیزی شده
فرانک: دروغ چرا دختر....
بابا: الان واقعا میخوای بگی
فرانک: چه اشکالی داره مگه
آب پرتقالی ریختم بر خودم و فرانک ادامه داد
فرانک: قبلنا وقتی با باباتون شبا معاشرت میکردیم یه نیکا بلند میشد یا رضا بلند میشد بعد از معاشرت
گیج نگاهش کردم وا مگه همچین معاشرتی میشه اصلا منظورش چی بود
سوالی نگاهشون کردم که
رضا کنارم نشست
_شرمنده من متوجه نشدم چجور معاشرتی
بابا صورتش قرمز شد همونطور که داشتم لیوان آب پرتقال رو میخوردم رضا بیپروا لب زد
رضا: عزیزم منظورش همون معاشرتی که ما دیشب انجام دادیم و بعدش دلا بیدار شد
بعد از اینکه حرفش تموم شد هر چی خورده بودم پرید تو گلوم و به سرفه کردن افتادم
رضا با دست به پشتم زد تو حالم جا بیاد
رضا: بیا آب بخور
لیوان آب رو از دستش گرفتم و کمی ازش خوردم آب شدم رفتم رو زمین ، مثل مامانش وقتی حرف میزد بیپروا بودنش رو یادش میرفت
بابا: بگذریم دیگه توام صبحونه تو بخور
نفسی گرفتم و چشم غرهای به رضا رفتم که چشمکی بهم زد
نیکا هم بهمون ملحق شد با اومدنش دلا رو ازم گرفت و نشستن صبحونه خوردن
بعد از تموم کردن صبحونه
بابا و فرانک حتی زهراخانم هم رفتن دنبال کارای مادرجون که قرار بود شب بیاد
نشسته بودم رو مبل و دمنوش ام رو میخوردم
رضا با دلا سرگرم بود ، رضا بازی میکرد دلا غشغش میخندید
با خندیدن اونا منم خنده ام گرفته بود گوشی رضا رو برداشتم و ازشون فیلم گرفتم
رضا با دو انگشت لپای دلا رو فشار داد
رضا: توله خوشخندهی کی بودی تو هانن
رضا سرش رو گذاشت رو شکم دلا
رضا : اخخ تو چقدر شیرینی
زنگ خونه خورد که ویدئو رو قطع کردم بلند شدم ، نیکا قبل از من رسید
_کیه؟
نیکا: متینِ دارم میرم بیرون
_باشه خدافظ
خدافظی کرد و رفت ، خواستم برگردم که دوباره زنگ خونه خورد درو باز کردم اینار محراب و مهشاد وارد خونه شدن
_سلامم
محراشاد: سلامم
مهشاد رو بغل کردم و اومدن تو ، رفتن پذیرایی منم رفتم آشپزخونه چای دم کردم
لیوان ها رو گذاشتم رو سینی ، مهشاد اومد تو
مهشاد: چخبرا خوبی
_قربونت تو چطوری کارای مغازه انجام دادی
با ذوق نشست رو صندلی میز ناهارخوری
مهشاد: واای نگم از دکورش که عالی شده مونده وسایل خورده ریز که فکر کنم آخر هفته میاد...بزار نشونت بدم
خوراکی ها رو از کابینت برداشتم تا رو ظرف بچینیم
مهشاد: اینها ببین چقدر خوب شده
با دیدن عکس ها دلم رفت انگار
_خیلی خوب شده حتی این قسمت کنج عالی شده
مهشاد: وای دقیقا ..کمک میخوای
_ظرف ها رو ببر منم چای بریزم بیام....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.