کتابخوانها با کلاسترینند
#کتابخوانها_با_کلاسترینند
#معرفی_کتاب
#شنبه_آرام؟
#کتاب_شنبه_آرام
#شهید_محسن_فخری_زاده
#فخر_مقدس
....آن روز نماز صبح را که خواند ، صبحانه را آماده کردم. رفت سمت تلوزیون در حالی که آن را روشن می کرد، گفت :"ببینم چه خبره و دنیا دست کیه؟" تا تلوزیون راروشن کرد، صدای یا حسین یا حسینش بلند شد. سراسیمه خودم را رساندم جلوی تلوزیون . شبکه ی خبر داشت زیرنویس می کرد :"انا لله و انا الیه راجعون. سردار رشید اسلام #حاج_قاسم_سلیمانی به شهادت رسید."
یک آن محسن دو زانو نشست روی زمین ، انگار رمق از پاهایش رفت . دردناک ناله می زد . دیده بودم گریه کند ، ولی ضجه زدنش را ندیده بودم. از زمین بلندش کردم و روی کاناپه نشاندم. اشک به پهنای صوررت روی گونه هایش می لغزید. مویه می کرد و می گفت "ای وای !ای وای! #حاج_قاسم رفت" ...
آن روز احساس کردم شمارش معکوس از دست دادن محسن شروع شده. دلهره از تمام وجودم می بارید.
محسن برگشت سمت من . اشکهایش را با دستمال پاک کرد، همان دستمال آبی رنگی که با آن اشکهایش را در روضه ها پاک
می کرد ، با صدایی لرزان گفت "فرشته ! #قاسم رفت!" متحیر مانده بودم قاسم رفت یعنی چه؟ که بی مقدمه ادامه داد:"قوی باش نترس ! بعد از #حاج_قاسم نوبت منه."
این جمله ی او انگار یک کوه نه ، دنیا را روی سرم کوبید.
#معرفی_کتاب
#کتاب_شنبه_آرام؟
#شهید_فخری_زاده
#محسن_فخری_زاده_فخر_مقدس
#معرفی_کتاب
#شنبه_آرام؟
#کتاب_شنبه_آرام
#شهید_محسن_فخری_زاده
#فخر_مقدس
....آن روز نماز صبح را که خواند ، صبحانه را آماده کردم. رفت سمت تلوزیون در حالی که آن را روشن می کرد، گفت :"ببینم چه خبره و دنیا دست کیه؟" تا تلوزیون راروشن کرد، صدای یا حسین یا حسینش بلند شد. سراسیمه خودم را رساندم جلوی تلوزیون . شبکه ی خبر داشت زیرنویس می کرد :"انا لله و انا الیه راجعون. سردار رشید اسلام #حاج_قاسم_سلیمانی به شهادت رسید."
یک آن محسن دو زانو نشست روی زمین ، انگار رمق از پاهایش رفت . دردناک ناله می زد . دیده بودم گریه کند ، ولی ضجه زدنش را ندیده بودم. از زمین بلندش کردم و روی کاناپه نشاندم. اشک به پهنای صوررت روی گونه هایش می لغزید. مویه می کرد و می گفت "ای وای !ای وای! #حاج_قاسم رفت" ...
آن روز احساس کردم شمارش معکوس از دست دادن محسن شروع شده. دلهره از تمام وجودم می بارید.
محسن برگشت سمت من . اشکهایش را با دستمال پاک کرد، همان دستمال آبی رنگی که با آن اشکهایش را در روضه ها پاک
می کرد ، با صدایی لرزان گفت "فرشته ! #قاسم رفت!" متحیر مانده بودم قاسم رفت یعنی چه؟ که بی مقدمه ادامه داد:"قوی باش نترس ! بعد از #حاج_قاسم نوبت منه."
این جمله ی او انگار یک کوه نه ، دنیا را روی سرم کوبید.
#معرفی_کتاب
#کتاب_شنبه_آرام؟
#شهید_فخری_زاده
#محسن_فخری_زاده_فخر_مقدس
۱.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.