مافیایمرگ

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#مافیای_مرگ

Port:²⁶

رفتم سمت اشپز خونه
و شروع کردم به غذا درست کردن

................................

بعد از درست کردن غذا اماده شدم لباسی پوشیدم که یقه اش باز بود و س/ینه هام معلوم بود رفتم پایین

جونگکوک بایدنم چشماش برق زد
و اومد نزدیکم عرق کرده بود

_ا.ا.ات زود تمومش میکنم الان ن/یازت دارم(تح//ریک)

+جونگکوک الان نمیشه بس کن

لب/شو کشید رو ل//بم و محکم گاز میگرفت صدام تو دهنش خفه میشد

+اومم اخ( حالت خفه)

دستشو روی س///ینه ام میکشید

محکم گرفته بودم که نتونستم تکون بخورم


که یهو زنگ در به صدا در اومد و سریع از جونگکوک جدا شدم

لب//ام میسوخت در رو باز کردم که جونگکوک رفت جلو

_سلام بابا

پدر جونگکوک:سلام پسرم

رفتم جلو و باهاش سلام و احوال پرسی کردم

که نوبت رسید به خواهر جونگکوک دختر
با مزه ای بود که جونگکوک گفت

_ات این خواهرمه میرا

میرا:اوو داداش جونگکوک چه زن خوشگلی داری حیف که من تو عروسیتون نبود

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
دیدگاه ها (۱)

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•#مافیای_مرگ Port:²⁸چون...

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•#مافیای_مرگ Port:³⁰که ...

ات: دلم خیلیییی تیررر میکشییددد ولی حال داددد بهموننن عاحححح...

تکپارتی جیمین جوهی:(بچه ۴سالتون) اوما اوپا من یه خواهر میخام...

نام فیک: عشق مخفیPart: 36ویو جیمینات. باشهات. غذا خوردی؟جی. ...

چندپارتی☆p.4جمعه صبح ساعت۳۰ :۹ دقیقه ات: دیشب اینقدر گریه کر...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط