پارت144
#پارت144
ولی آرش من تورو دوست دارم.
داد زدم:خفه شو، دوست داشتن آدمی مثله تورو نمیخوام میفهمی؟!
باصدای آرومی گفت:نه.
سعی کردم آروم باشم شمرده شمرده ادامه دادم: خوب گوش کن ببین چی بهت میگم دیگه هیچ وقت به من زنگ نزن نمیخوام صداتو بشنوم.
بدون اینکه اجازه هیچ صحبت اضافه ایی رو بهش بدم گوشی رو قطع کردم. پرت کردم رو میز
سرمو بیین دستام گرفتم که صدای در اتاق اومد یه بفرمایید گفتم. تکیه مو دادم به صندلی!
در باز شد اول کیوان و بعد اون دختره پرو وارد اتاق شدن. دختره سرشو بلند کرد بهم نگاهی انداخت پوزخندی بهش زدم رو به کیوان گفتم: لطف کن بگو خانوم غریبی قرارداد رو بیاره!
سری تکون داد بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون. رو به دختره گفتم:بشین!
بدون اینکه بهم نگاه کنه رفت رو یکی از مبلا نشست. نگاهی به اندامش انداختم ، هیکل خوبی داشت برای این کار مناسب بود به چهرش دقیق شدم. صورت استخونی با لبای گوشتی و دماغ قلمی و چشملی خمار سبز رنگ کل اجزای صورتشو تشکیل داده بود!
چهرشم جذاب بود اما به من نظر من عضو گیرای صورتش چشماش بود، چشمایی که هر دفعه میبینم یه حال عجیبی بهم دست میده.
مهسا: چیزی شده؟!
با صداش از فکر بیرون اومدم سرموبه معنی نه تکون دادم. نگاه مو ازش گرفتم مشغول بازی با خودکار تو دستم شدم.
حدود پنج دقیقه بعد کیوان وارد اتاق شد و برگه ها رو داد بهم از جام بلند شدم روبه رو دختره نشستم نگاه سرسری به برگه ها انداختم... بعد گذاشتم رومیز هلش دادم سمت دختره!
خم شد و برگه ها برداشتم سوالی رو به کیوان گفت:میتونم بخونمش؟!
کیوان نیم نگاهی به من انداخت سری تکون دادم. دستامو مشت کردم لعنتی انگار نه انگار من صاحب شرکتم و باید از من سوال بپرسه نه از کیوان!
بدون هیچ حرفی شروع کرد به خوندن قرارداد... سرمو به پشتی تکیه دادم چشمامو بستم.
با صدای کیوان که گفت: تموم شد چشمامو باز کردم سرجام صاف نشستم.
کیوان:خب خانوم راد اگه موافقید قرار داد رو امضا کنید بعد یه خودکار از جیبش در آورد طرف دختره گرفت.
دختره نگاهی مردود به خودکار انداخت و از دست کیوان گرفت، خم شد رو میز شروع کرد به امضا کردن برگه ها
وقتی همه رو امضا کرد برگه رو بلند کرد و سمت کیوان گرفتم. دستامو مشت کردم بین دندونای کلید شده گفتم:
فکر کنم باید اون پرونده ها رو بدی به من!
از گوشه چشم نیم نگاهی بهم انداخت:خب حالا من میخوام بدم به آقای وکیلی مشکلیه؟!
خواستم حرفی بزنم که کیوان زودتر از من پیشقدم شد. رو به دختره گفت:
مشکل نیست ولی صاحب شرکت آرشه و به پاس احترام باید قرار داد رو بدی به ایشون؟!
پوزخندی زد: هه به سپاس احترام؟
با این حرفش داغ کرد رو به کیوان گفتم: برو بیرون!
کیوان خواست مخالفت کنه بلند تر از قبل گفتم:برو بیرون...!
برگه رو میز گذاشت بدون هیچ حرفی رفت بیرون..
دختره متعجب داشت به من نگاه میکرد از جام بلند شدم آروم به سمتش رفتم.
تکیه شو داد به مبل با چشمای گرد شده بهم نگاه میکرد. جلوش ایستادم خم شدم دستامو دو طرفش رومبل گذاشتم.
چشماش دو دو میزد پوزخندی زدم:فکر کردی کی هستی که با من اینجوری حرف میزنی؟
فکر کردی هیچی بهت نمیگم. عاشق چشم ابروتم! خیر ، فقط چون تازه واردی میخواستم احترام رو نگهدارم ولی انگار خودت اینو نمیخوای.
سرمو نزدیک تر بودم طوری که نوک دماغمون بهم خورد. آب دهنشو قورت داد. تو چشماش نگاه کردم:
یه بار دیگه با من بد رفتاری کنی بد میبینی...! احترام خودتو نگهدار که منم احترامتو نگهدارم.
نگاهشو دوخت به چشمام، نمیدونم چرا حرفی نمیزد ناخداگاه نگاهم از رو چشماش سر خورد رو لباش...
(مهسا)
نمیدونم چرا لال شده بودم نمیدونستم حرفی بزنم. از این همه نزدیکی گر گرفته بودم...
نگاهش از چشماش سر خورد رو لبام. ناخداگاه منم نگاهمو دوختم به لباش، یه حس عجیبی به این مرد داشتم حس میکردم میشناسمش ولی از کجا نمیدونم؟
به عادت همیشگیم زبونمو دور لبم کشیدم که سرش رو نزدیک تر آورد. چرا نمیتونستم کاری انجام بدم؟! چرا قدرت انجام کاری رو نداشتم؟!
مگه من نباید الان پسش بزنم دادو بیداد کنم پس چرا سرجام نشستم دارم مثله ماست نگاش میکنم
با گرمی چیزی رو لبام انگار برق سه فاز بهم وصله کرده باشند....
ولی آرش من تورو دوست دارم.
داد زدم:خفه شو، دوست داشتن آدمی مثله تورو نمیخوام میفهمی؟!
باصدای آرومی گفت:نه.
سعی کردم آروم باشم شمرده شمرده ادامه دادم: خوب گوش کن ببین چی بهت میگم دیگه هیچ وقت به من زنگ نزن نمیخوام صداتو بشنوم.
بدون اینکه اجازه هیچ صحبت اضافه ایی رو بهش بدم گوشی رو قطع کردم. پرت کردم رو میز
سرمو بیین دستام گرفتم که صدای در اتاق اومد یه بفرمایید گفتم. تکیه مو دادم به صندلی!
در باز شد اول کیوان و بعد اون دختره پرو وارد اتاق شدن. دختره سرشو بلند کرد بهم نگاهی انداخت پوزخندی بهش زدم رو به کیوان گفتم: لطف کن بگو خانوم غریبی قرارداد رو بیاره!
سری تکون داد بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون. رو به دختره گفتم:بشین!
بدون اینکه بهم نگاه کنه رفت رو یکی از مبلا نشست. نگاهی به اندامش انداختم ، هیکل خوبی داشت برای این کار مناسب بود به چهرش دقیق شدم. صورت استخونی با لبای گوشتی و دماغ قلمی و چشملی خمار سبز رنگ کل اجزای صورتشو تشکیل داده بود!
چهرشم جذاب بود اما به من نظر من عضو گیرای صورتش چشماش بود، چشمایی که هر دفعه میبینم یه حال عجیبی بهم دست میده.
مهسا: چیزی شده؟!
با صداش از فکر بیرون اومدم سرموبه معنی نه تکون دادم. نگاه مو ازش گرفتم مشغول بازی با خودکار تو دستم شدم.
حدود پنج دقیقه بعد کیوان وارد اتاق شد و برگه ها رو داد بهم از جام بلند شدم روبه رو دختره نشستم نگاه سرسری به برگه ها انداختم... بعد گذاشتم رومیز هلش دادم سمت دختره!
خم شد و برگه ها برداشتم سوالی رو به کیوان گفت:میتونم بخونمش؟!
کیوان نیم نگاهی به من انداخت سری تکون دادم. دستامو مشت کردم لعنتی انگار نه انگار من صاحب شرکتم و باید از من سوال بپرسه نه از کیوان!
بدون هیچ حرفی شروع کرد به خوندن قرارداد... سرمو به پشتی تکیه دادم چشمامو بستم.
با صدای کیوان که گفت: تموم شد چشمامو باز کردم سرجام صاف نشستم.
کیوان:خب خانوم راد اگه موافقید قرار داد رو امضا کنید بعد یه خودکار از جیبش در آورد طرف دختره گرفت.
دختره نگاهی مردود به خودکار انداخت و از دست کیوان گرفت، خم شد رو میز شروع کرد به امضا کردن برگه ها
وقتی همه رو امضا کرد برگه رو بلند کرد و سمت کیوان گرفتم. دستامو مشت کردم بین دندونای کلید شده گفتم:
فکر کنم باید اون پرونده ها رو بدی به من!
از گوشه چشم نیم نگاهی بهم انداخت:خب حالا من میخوام بدم به آقای وکیلی مشکلیه؟!
خواستم حرفی بزنم که کیوان زودتر از من پیشقدم شد. رو به دختره گفت:
مشکل نیست ولی صاحب شرکت آرشه و به پاس احترام باید قرار داد رو بدی به ایشون؟!
پوزخندی زد: هه به سپاس احترام؟
با این حرفش داغ کرد رو به کیوان گفتم: برو بیرون!
کیوان خواست مخالفت کنه بلند تر از قبل گفتم:برو بیرون...!
برگه رو میز گذاشت بدون هیچ حرفی رفت بیرون..
دختره متعجب داشت به من نگاه میکرد از جام بلند شدم آروم به سمتش رفتم.
تکیه شو داد به مبل با چشمای گرد شده بهم نگاه میکرد. جلوش ایستادم خم شدم دستامو دو طرفش رومبل گذاشتم.
چشماش دو دو میزد پوزخندی زدم:فکر کردی کی هستی که با من اینجوری حرف میزنی؟
فکر کردی هیچی بهت نمیگم. عاشق چشم ابروتم! خیر ، فقط چون تازه واردی میخواستم احترام رو نگهدارم ولی انگار خودت اینو نمیخوای.
سرمو نزدیک تر بودم طوری که نوک دماغمون بهم خورد. آب دهنشو قورت داد. تو چشماش نگاه کردم:
یه بار دیگه با من بد رفتاری کنی بد میبینی...! احترام خودتو نگهدار که منم احترامتو نگهدارم.
نگاهشو دوخت به چشمام، نمیدونم چرا حرفی نمیزد ناخداگاه نگاهم از رو چشماش سر خورد رو لباش...
(مهسا)
نمیدونم چرا لال شده بودم نمیدونستم حرفی بزنم. از این همه نزدیکی گر گرفته بودم...
نگاهش از چشماش سر خورد رو لبام. ناخداگاه منم نگاهمو دوختم به لباش، یه حس عجیبی به این مرد داشتم حس میکردم میشناسمش ولی از کجا نمیدونم؟
به عادت همیشگیم زبونمو دور لبم کشیدم که سرش رو نزدیک تر آورد. چرا نمیتونستم کاری انجام بدم؟! چرا قدرت انجام کاری رو نداشتم؟!
مگه من نباید الان پسش بزنم دادو بیداد کنم پس چرا سرجام نشستم دارم مثله ماست نگاش میکنم
با گرمی چیزی رو لبام انگار برق سه فاز بهم وصله کرده باشند....
۵.۰k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.