p7
زوشی
جیهوپ : هااا خدایی اون حیوون برادرشه...خیلی وحشیه
زوشی : معلومه وحشی شده اون عوضی شکنجش داده
جیهوپ : مثلا میخواد داداششو نجات بده..چجور میخواد برگرده
زوشی : ی..یادم انداختی...برگه ها هنوز دستشه
جیهوپ : کدوم برگه ها؟
زوشی : گونه های سطح ویژه...
جیهوپ : هومممم..خب..اون گونه چجوری بود؟
زوشی : خب...خوشگل بود..چهرش اونطوری که از نزدیک تصورشو میگردم ترسناک نبود..موهاش بلند و لخته...لاغر و خوش اندام هم هست..خیلی حرف زدنش اروم و...مهربونه
جیهوپ : پس باید ازش خواستگاری کنم
زوشی : مسخره میکنی؟
جیهوپ :*خنده*..هوف..زوشی ادما اونطوری شدن که حتی به زیر دستاشون رحم نمیکنن..
زوشی : 8 سال تمام شدیم عروسک خیمه شب بازی...دیگه نوبت ماس که حرکت بعدی رو بزنیم
جیهوپ : اوهوم
*ات*
الان من باید چیکار کنم..میترسم دنبال اون گونه ها بگردم..ممکنه وحشی باشن..هوم؟...این بوی چیه؟
یکم جلو رفتم که به یه خونه چوبی رسیدم...
ات : کی وسط جنگل با وجود این همه خطر اینجا زندگی میکنه؟
یه پارچه مشکی دور دهنم بستم و موهامو رو چشمم که قرمز بود انداختم یکم که رفتم نزدیک صدای اه ناله میشنیدم...انگار اون داخل دعواس..یکم جلوتر رفتم..دیدم نه! دعوا نیس..یه گونه داره یه مردی رو زخمی میکنه!
رفتم داخل یه گونه مرد بود..یا گفته خودشون یه گونه نره...
دهنشو باز کرد و اماده بود تا اون مرد رو گاز بزنه...رفتم سمتش..خواستم جلوشو بگیرم ولی دستمو گاز زد...جیغ بلندی از درد کشیدم...سرم داره گیج میره و اب دهنم میوفته...نه..فعلا خیلی زوده...لگد محکمی بهش زدم و انداختمش یه سمت...موهام از چشمم کنار اومده بود....
ات : ا..از اینجا برو...
انگار دنبال یه فرست بود تا حمله کنه...حرف کلش نمیره...درسته حرف نمیزنه ولی زبون ادمیزاد رو باید بفهمه
ات : بهت گفتم از اینجا گمشو!..نمیخوام کسی به خاطر ما بمیره*ترسناک*
اون گونه شوکه شده نگام میکردم..نه..ترسیده؟..با سرعت خونه رو ترک کرد...برگشتم سمت اون مرد..
ات : هی...حالت خوبه؟
جوابمو نداد بدنش خیلی زخمیه...رفتم تو وسایل گشتم تا اخر یه جعبه کمکای اولیه پیدا کردم...
جیهوپ : هااا خدایی اون حیوون برادرشه...خیلی وحشیه
زوشی : معلومه وحشی شده اون عوضی شکنجش داده
جیهوپ : مثلا میخواد داداششو نجات بده..چجور میخواد برگرده
زوشی : ی..یادم انداختی...برگه ها هنوز دستشه
جیهوپ : کدوم برگه ها؟
زوشی : گونه های سطح ویژه...
جیهوپ : هومممم..خب..اون گونه چجوری بود؟
زوشی : خب...خوشگل بود..چهرش اونطوری که از نزدیک تصورشو میگردم ترسناک نبود..موهاش بلند و لخته...لاغر و خوش اندام هم هست..خیلی حرف زدنش اروم و...مهربونه
جیهوپ : پس باید ازش خواستگاری کنم
زوشی : مسخره میکنی؟
جیهوپ :*خنده*..هوف..زوشی ادما اونطوری شدن که حتی به زیر دستاشون رحم نمیکنن..
زوشی : 8 سال تمام شدیم عروسک خیمه شب بازی...دیگه نوبت ماس که حرکت بعدی رو بزنیم
جیهوپ : اوهوم
*ات*
الان من باید چیکار کنم..میترسم دنبال اون گونه ها بگردم..ممکنه وحشی باشن..هوم؟...این بوی چیه؟
یکم جلو رفتم که به یه خونه چوبی رسیدم...
ات : کی وسط جنگل با وجود این همه خطر اینجا زندگی میکنه؟
یه پارچه مشکی دور دهنم بستم و موهامو رو چشمم که قرمز بود انداختم یکم که رفتم نزدیک صدای اه ناله میشنیدم...انگار اون داخل دعواس..یکم جلوتر رفتم..دیدم نه! دعوا نیس..یه گونه داره یه مردی رو زخمی میکنه!
رفتم داخل یه گونه مرد بود..یا گفته خودشون یه گونه نره...
دهنشو باز کرد و اماده بود تا اون مرد رو گاز بزنه...رفتم سمتش..خواستم جلوشو بگیرم ولی دستمو گاز زد...جیغ بلندی از درد کشیدم...سرم داره گیج میره و اب دهنم میوفته...نه..فعلا خیلی زوده...لگد محکمی بهش زدم و انداختمش یه سمت...موهام از چشمم کنار اومده بود....
ات : ا..از اینجا برو...
انگار دنبال یه فرست بود تا حمله کنه...حرف کلش نمیره...درسته حرف نمیزنه ولی زبون ادمیزاد رو باید بفهمه
ات : بهت گفتم از اینجا گمشو!..نمیخوام کسی به خاطر ما بمیره*ترسناک*
اون گونه شوکه شده نگام میکردم..نه..ترسیده؟..با سرعت خونه رو ترک کرد...برگشتم سمت اون مرد..
ات : هی...حالت خوبه؟
جوابمو نداد بدنش خیلی زخمیه...رفتم تو وسایل گشتم تا اخر یه جعبه کمکای اولیه پیدا کردم...
۵۳.۲k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.