p8
ات
یه قابلمه بردم و رفتم بیرون..یه رودخانه نزدیک خونه بود...رفتم از اونجا پر کردم و برگشتم داخل..یه پارچه تمیز بردم و دکمه های پیرهنشو باز کردم...
پارچه رو خیس کردم و اروم خون رو بدنشو تمیز میکردم...با نخ و سوزن زخمهاشو بخیه زدم و پانسمان کردم...سرمو رو قفسه سینش گزاشتم...بزور داره نفس میکشه!
ات : ه..هی بیدارشو...
جین :ج.....
ات : خداروشکر..
جین :جئون....ا..ات
ات :......
جین : ا..اینکار...ی..یعنی...چی
ات : تو حرف نزن! خواهش میکنم نمیر! چشاتو باز نگه دار..نگا کن برات غذا اماده کردم
جین
شک ندارم...این جئون ات هست...ولی..یعنی چی..حرف میزنه..نجاتم داده و از اینکه بمیرم ترسیده؟..
سوپی که درست کرده بودمو رو میز کنار تختم گزاشت و کمکم کرد تا بشینم...دستمو جفت بالشتم میکشیدم..اون تفنگ لعنتی کجاست...که متوجه شدم..همه سلاحا رو جمع کرده یه گوشه گزاشته که دستم بهشون نرسه..بالا سرم ایستاده فقد نگام میکنه...
ات : میخوای منو بکشی نه؟
جین : موجود خطرناکی مثل تو نباید زنده بمونه
ات : الان من خطرناک بودم؟
جین : کی میدونه شاید منو برای خودت میخواستی که منو بکشی؟
ات : الان دارم بهت اسیب میزنم؟
جین : نه ولی...
ات : پس اینقد قضاوتم نکن غذاتو بخور!
یه نگاه به غذا کردم..همونه..معلومه چیزی بهش اضافه نکرده...شروع کردم به خوردن...دیدمش رو کف خونه پهن شده و به دستش که خونریزی کرده نگاه میکنه...یا قلت میخوره..معلومه کارم داره و منتظره غذام تموم شه...یدفه سرش محکم خورد به دیوار
ات : ایی..
اون سطح ویژه که رییس درموردش میگفت اینه..حالا که میبینم..این یه موش کیوت سخنگو بیشتر نیس
جین : هی...
ات : هوم؟
جین : نمیخوای برای دستت یه کاری کنی؟
ات : پانسمان تموم شد...
جین : با پارچه ببند
ات : پارچه ها خونی شدن
جین : خو برو تو رودخونه بشور
ات : رودخونه الوده میشه..ماهی ها میمیرن...حیواناتی که از اون اب میخورن هم میمیرن..
چقد به خودش سخت میگیره
ات : اسمت چیه؟
جین : کیم سوکجین
ات : هوممم...
جین : هوی جوجو..تو تحت تعقیبی دلت میخواد اینجا بشینی؟نمیترسی بیام و بکشمت
ات : نه...سلاح نداری و الان نمیتونی بلند شی
جین : راست میگی
ات :*خنده*
جین : به چی میخندی؟
ات : حرف زدن با انسان خیلی ارامش بخشه...
جین : حرف زدن با یه هیولا هم خیلی ترسناکه
ات : خیلی بدجنسی...خب..مگه رییست منو نمیخواد..چرا منو نمیگیری
جین : خودمم نمیفهمم رییس با چه اصراری تورو میخواد...
ات : هوم...تو حقیقتو نمیدونی که بخوای حرفایی که میگم رو بشنوی
جین :یعنی خودت میدونی؟
یه قابلمه بردم و رفتم بیرون..یه رودخانه نزدیک خونه بود...رفتم از اونجا پر کردم و برگشتم داخل..یه پارچه تمیز بردم و دکمه های پیرهنشو باز کردم...
پارچه رو خیس کردم و اروم خون رو بدنشو تمیز میکردم...با نخ و سوزن زخمهاشو بخیه زدم و پانسمان کردم...سرمو رو قفسه سینش گزاشتم...بزور داره نفس میکشه!
ات : ه..هی بیدارشو...
جین :ج.....
ات : خداروشکر..
جین :جئون....ا..ات
ات :......
جین : ا..اینکار...ی..یعنی...چی
ات : تو حرف نزن! خواهش میکنم نمیر! چشاتو باز نگه دار..نگا کن برات غذا اماده کردم
جین
شک ندارم...این جئون ات هست...ولی..یعنی چی..حرف میزنه..نجاتم داده و از اینکه بمیرم ترسیده؟..
سوپی که درست کرده بودمو رو میز کنار تختم گزاشت و کمکم کرد تا بشینم...دستمو جفت بالشتم میکشیدم..اون تفنگ لعنتی کجاست...که متوجه شدم..همه سلاحا رو جمع کرده یه گوشه گزاشته که دستم بهشون نرسه..بالا سرم ایستاده فقد نگام میکنه...
ات : میخوای منو بکشی نه؟
جین : موجود خطرناکی مثل تو نباید زنده بمونه
ات : الان من خطرناک بودم؟
جین : کی میدونه شاید منو برای خودت میخواستی که منو بکشی؟
ات : الان دارم بهت اسیب میزنم؟
جین : نه ولی...
ات : پس اینقد قضاوتم نکن غذاتو بخور!
یه نگاه به غذا کردم..همونه..معلومه چیزی بهش اضافه نکرده...شروع کردم به خوردن...دیدمش رو کف خونه پهن شده و به دستش که خونریزی کرده نگاه میکنه...یا قلت میخوره..معلومه کارم داره و منتظره غذام تموم شه...یدفه سرش محکم خورد به دیوار
ات : ایی..
اون سطح ویژه که رییس درموردش میگفت اینه..حالا که میبینم..این یه موش کیوت سخنگو بیشتر نیس
جین : هی...
ات : هوم؟
جین : نمیخوای برای دستت یه کاری کنی؟
ات : پانسمان تموم شد...
جین : با پارچه ببند
ات : پارچه ها خونی شدن
جین : خو برو تو رودخونه بشور
ات : رودخونه الوده میشه..ماهی ها میمیرن...حیواناتی که از اون اب میخورن هم میمیرن..
چقد به خودش سخت میگیره
ات : اسمت چیه؟
جین : کیم سوکجین
ات : هوممم...
جین : هوی جوجو..تو تحت تعقیبی دلت میخواد اینجا بشینی؟نمیترسی بیام و بکشمت
ات : نه...سلاح نداری و الان نمیتونی بلند شی
جین : راست میگی
ات :*خنده*
جین : به چی میخندی؟
ات : حرف زدن با انسان خیلی ارامش بخشه...
جین : حرف زدن با یه هیولا هم خیلی ترسناکه
ات : خیلی بدجنسی...خب..مگه رییست منو نمیخواد..چرا منو نمیگیری
جین : خودمم نمیفهمم رییس با چه اصراری تورو میخواد...
ات : هوم...تو حقیقتو نمیدونی که بخوای حرفایی که میگم رو بشنوی
جین :یعنی خودت میدونی؟
۴۵.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.