سادیسمی
#سادیسمی
پارت 15
به سمت آت قدم برداشت و آروم گفت ..
- هوا سرده .. چرا نشستی اینجا ؟!
* آت با تعجب به سمت جونگ کوک برگشت ... و گفت ..
+ خب .... هر چی باشه بهتر از اون توعه ..
داخل احساس .. خفگی میکنم ..( آروم )
* جونگ کوک .. اومد و نشست روی تاب پیش آت ..
آت با چشمای درشتش که برق میزد داشت نگاش میکرد .. درسته جونگ کوک عاشق آت شده بود .. عاشق چشمای درشتش که پر از ..
معصومی و سادگی بود .. ، عاشق پوست سفید و براقش ..که نمتونست روی اون پوست زیبا و وسوسه کنندش.. مارک های دردناک نزاره ..، عاشق لبای پفکیش .. ، عاشق بدنش ..، عاشق این متفاوت بودنش که .. اونو خیلی زیبا نشون میداد .. به خاطر این کیوت بودنش .. غر زدنشا .. و خیلی چیزای دیگه ..
همه چیزیی که داشت .. جونگ کوک و واسه هر کاری وسوسه میکرد ..
حتی الآنم جونگ کوک محو اون دختر شده بود .. دیگه نمتونست .. به خودش دروغ بگه ..که عاشق اون دختر نیست .. اون از اولش عاشق این دختر شده بود .. ولی
چی اونو انقد بیرحم کرده بود ؟
آیا چیزی .. مانع اعتراف جونگ کوک به آت میشد ؟
بلاخره .. این دو راضی شدن که دیگه از نگا کردن به چشم هم دست بکشن ..
جونگ کوک ..بحثو باز کرد و گفت ...
- فردا .. قراره با دوستام برم بار .. توم ام اگه دوست داری باهام بیا ..
+ چی .. من ؟!
- اوهوم .. گفتم اگه بخوای ..
اگه دوس.....
* آت با قطع کردن حرف جونگ کوک گفت ...
+ میام ..( آروم )
خب تو خونه .. حوصلم سر میره میخوام باهات بیام ...
- باش ..
* جونگ کوک بلند شد و گفت ..
- پاشو بریم تو .. هوا سرده ...
+ باش ..
* دوتاشونم به سمت داخل رفتن ..و...
پارت 15
به سمت آت قدم برداشت و آروم گفت ..
- هوا سرده .. چرا نشستی اینجا ؟!
* آت با تعجب به سمت جونگ کوک برگشت ... و گفت ..
+ خب .... هر چی باشه بهتر از اون توعه ..
داخل احساس .. خفگی میکنم ..( آروم )
* جونگ کوک .. اومد و نشست روی تاب پیش آت ..
آت با چشمای درشتش که برق میزد داشت نگاش میکرد .. درسته جونگ کوک عاشق آت شده بود .. عاشق چشمای درشتش که پر از ..
معصومی و سادگی بود .. ، عاشق پوست سفید و براقش ..که نمتونست روی اون پوست زیبا و وسوسه کنندش.. مارک های دردناک نزاره ..، عاشق لبای پفکیش .. ، عاشق بدنش ..، عاشق این متفاوت بودنش که .. اونو خیلی زیبا نشون میداد .. به خاطر این کیوت بودنش .. غر زدنشا .. و خیلی چیزای دیگه ..
همه چیزیی که داشت .. جونگ کوک و واسه هر کاری وسوسه میکرد ..
حتی الآنم جونگ کوک محو اون دختر شده بود .. دیگه نمتونست .. به خودش دروغ بگه ..که عاشق اون دختر نیست .. اون از اولش عاشق این دختر شده بود .. ولی
چی اونو انقد بیرحم کرده بود ؟
آیا چیزی .. مانع اعتراف جونگ کوک به آت میشد ؟
بلاخره .. این دو راضی شدن که دیگه از نگا کردن به چشم هم دست بکشن ..
جونگ کوک ..بحثو باز کرد و گفت ...
- فردا .. قراره با دوستام برم بار .. توم ام اگه دوست داری باهام بیا ..
+ چی .. من ؟!
- اوهوم .. گفتم اگه بخوای ..
اگه دوس.....
* آت با قطع کردن حرف جونگ کوک گفت ...
+ میام ..( آروم )
خب تو خونه .. حوصلم سر میره میخوام باهات بیام ...
- باش ..
* جونگ کوک بلند شد و گفت ..
- پاشو بریم تو .. هوا سرده ...
+ باش ..
* دوتاشونم به سمت داخل رفتن ..و...
۶.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.