سادیسمی
#سادیسمی
پارت 13
ساعت .. 1و نیم ظهر بود ..
جونگ کوک امروز یکم زود اومده بود ...
آت از پنجره اتاق داشت تعقیبش میکرد ببینه .. که کار عجیبی نمیکنه ..
نشسته بود جلوی پنجره و جوری نشسته بود که دیده نشه .. وای یهو حواسش پرت شد .. و جونگ کوک و گم کرد .. وقتی برگشت .. بره پایین و نگا کنه ..
با دیدن جونگ کوک پشت سرش جیغ بلندی کشید ..و گفت ..
+ جونگ کوک..ک ..
تو اینجا چیکار میکنی ..
* جونگ کوک هم به دیوار تکیه داده بود و دست به سینه داشت نگاش میکرد .. گفت ..
- داشتی منو دید میزدی ..( جدی )
+ هاا ؟ نه بابا چرا باید بخام تو رو دید بزنم ..
* آت با نشون دادن حیاط عمارت .. که درختا و چمن ها که خشک شده بودن .. با لبخند زایع گفت ..
+ داشتم از این منظره زیبا .. لذت میبردم ...
- آها .. پس چرا وقتی منو پشت سرت دیدی دست پاچه شدی ؟
+ خب .. یهویی ظاهر میشی .. ترسیدم ..
* آت بلاخره دلشو به دریا زد و گفت ..
+ میشه حرف بزنیم ..؟!
* جونگ کوک درحالی که داشت کتشو در می آورد .. روی تخت پرتش کرد و گفت..
- میشنوم( جدی)
+ میگم .. چرا .. چرا رفتارات عوض شده..؟
- چطور شده؟
+ خب ... خیلی بد رفتاری نمیکنی .. و یکم مهربون شدی ؟!
- دوس داری مثل همیشه باهات رفتار کنم ؟!
+ نه ولی .. چرا یدفعه ای آخه...؟!
- نمیدونم ...
دیگه سوال نپرس .. خستم ... میخوام بخوابم ..
+ باش..
* جونگ کوک همینجور که فقط کتشو دراورده بود .. همینجوری دراز کشید و خوابید ..
پارت 13
ساعت .. 1و نیم ظهر بود ..
جونگ کوک امروز یکم زود اومده بود ...
آت از پنجره اتاق داشت تعقیبش میکرد ببینه .. که کار عجیبی نمیکنه ..
نشسته بود جلوی پنجره و جوری نشسته بود که دیده نشه .. وای یهو حواسش پرت شد .. و جونگ کوک و گم کرد .. وقتی برگشت .. بره پایین و نگا کنه ..
با دیدن جونگ کوک پشت سرش جیغ بلندی کشید ..و گفت ..
+ جونگ کوک..ک ..
تو اینجا چیکار میکنی ..
* جونگ کوک هم به دیوار تکیه داده بود و دست به سینه داشت نگاش میکرد .. گفت ..
- داشتی منو دید میزدی ..( جدی )
+ هاا ؟ نه بابا چرا باید بخام تو رو دید بزنم ..
* آت با نشون دادن حیاط عمارت .. که درختا و چمن ها که خشک شده بودن .. با لبخند زایع گفت ..
+ داشتم از این منظره زیبا .. لذت میبردم ...
- آها .. پس چرا وقتی منو پشت سرت دیدی دست پاچه شدی ؟
+ خب .. یهویی ظاهر میشی .. ترسیدم ..
* آت بلاخره دلشو به دریا زد و گفت ..
+ میشه حرف بزنیم ..؟!
* جونگ کوک درحالی که داشت کتشو در می آورد .. روی تخت پرتش کرد و گفت..
- میشنوم( جدی)
+ میگم .. چرا .. چرا رفتارات عوض شده..؟
- چطور شده؟
+ خب ... خیلی بد رفتاری نمیکنی .. و یکم مهربون شدی ؟!
- دوس داری مثل همیشه باهات رفتار کنم ؟!
+ نه ولی .. چرا یدفعه ای آخه...؟!
- نمیدونم ...
دیگه سوال نپرس .. خستم ... میخوام بخوابم ..
+ باش..
* جونگ کوک همینجور که فقط کتشو دراورده بود .. همینجوری دراز کشید و خوابید ..
۵.۱k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.