سادیسمی

#سادیسمی
پارت 14

* جونگ کوک چشماشو باز کرد ..
با نگا کردن به اطرافش .. فهمید شب شده .. اتاق تاریک بود .. بلند شد و گوشیش رو از کنار .. میز بغل تخت برداشت و .. با برخورد نور گوشی چشماش درد گرفت .. ولی بعد چن ثانیه .. عادت کرد ..و به ساعت نگا کرد .. ساعت هشت شب بود .. این همه ساعت خواب بود ولی کی ..روش پتو کشیده بود؟
اون دقیق یادشه .. هیچ چیز نکشیده بود روش ..
دیگه بیخیال شد و .. بلند شد و یکی از چراغ های اتاق و روشن کرد و به سمت سرویس رفت ..
جونگ کوک هنوز لباسایی که برای شرکت پوشیده بود تنش بود .. پس اول به سمت کمد لباس رفت ..و با برداشتن یه هودی سیاه .. و یه شلوار سیاه راحتی .. پوشید .. و به سمت پایین رفت ..
اجوما در حال کار کردن بود .. جونگ کوک سرشو چرخوند و همه جا رو نگا کرد.. ولی آت نبود ... کجاست؟
جونگ کوک به طرف اجوما رفت و گفت ..
- اجوما .. آت کجاست؟!
/: آ .. پسرم بیدار شدی .. خانم .. تو حیاطن .‌.. گفتن می‌خوان هوا بخورن..
- باش ..
* جونگ کوک میخواست بیخیال بشه .. ولی قلبش یه چیز دیگه می‌گفت .. پس بدون صبر به سمت حیاط عمارت قدم برداشت ..
آت رو درحالی که روی یه تاب که درست به بزرگترین درخت اون عمارت .. وصل شده بود ... هوا به شدت سرد بود و باد سردی می‌وزید ..
دیدگاه ها (۰)

#سادیسمی پارت 15به سمت آت قدم برداشت و آروم گفت ..- هوا سرده...

#سادیسمی پارت 16"فردا"* بلاخره .. ساعت .. 8 شب بود آت و جونگ...

#سادیسمی پارت 13ساعت .. 1و نیم ظهر بود ..جونگ کوک امروز یکم ...

#سادیسمی پارت 12* فردا صبح بود .. آت چشماشو باز کرد و با جای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط