هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت192
علیرضا به فکر رفت
از شنیدن گفتههای من شوکه شده بود.
وقتی تمام حرفهای علیرضا و خودمو کنار هم می ذاشتم به جاهای خوبی نمیرسیدم
دلم نمی خواست این چیزا رو باور کنم اما انگار مهتاب اون کسی نبود که من فکرشو میکردم.
علیرضا به دیوار تکیه داد رو بهم گفت
_می خوام باهات روراست باشم وقتی حرفای تو روشنیدم مطمئن شدم چیزی که دیدم واقعیت بود
نه خیال و توهم
مهتاب با کسی سر و سری داره تو اینو فهمیدی و من اون کسی که باهاش سری داره رو پیدا کردم
حالا باید بفهمیم که مهتاب چطور با اون آشنا شده و قصدش از این کارا چیه..
بیشتر حواستو جمع کن فراز من خیلی نگرانم...
سر پایین انداختم و لگد محکمی به سنگی که جلوی روم بود زدم و گفتم
برای همین بود که قلبم حتی یه قدم به خاطرش برنمیداشت
حتی اگر این چیزا واقعیت باشه اون با چه جراتی به خونه من اومده با هام هم خوابم شده ...
و ازپشت میخواد بهم خنجر بزنه...
دست روی شونم گذاشت و گفت
فراز یه تنه با قاضی نرو بذار ببینیم داستان چیه...
بزار ببینیم می خوایم چیکار کنیم.. شاید اشتباه کردیم شاید اصلا مهتاب با اون آدم نبوده
خواهش می کنم از الان خودتو توی بند این حرفا اسیر نکن که فکرت از کار میوفته و قدم اشتباه برمیداری و اون موقع است که همه چیز به باد میره..
باید برمیگشتم شهر و اینجارو به علیرضا می سپردم
به تنها کسی که بهش اعتماد داشتم
علیرضا بگرد دنبال اون آدم پیداش کن ببین کیه ببین چی کارست می خوام ریز و بمش و برام پیدا کنی میتونی؟
با اطمینان کامل جواب داد
🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
#پارت192
علیرضا به فکر رفت
از شنیدن گفتههای من شوکه شده بود.
وقتی تمام حرفهای علیرضا و خودمو کنار هم می ذاشتم به جاهای خوبی نمیرسیدم
دلم نمی خواست این چیزا رو باور کنم اما انگار مهتاب اون کسی نبود که من فکرشو میکردم.
علیرضا به دیوار تکیه داد رو بهم گفت
_می خوام باهات روراست باشم وقتی حرفای تو روشنیدم مطمئن شدم چیزی که دیدم واقعیت بود
نه خیال و توهم
مهتاب با کسی سر و سری داره تو اینو فهمیدی و من اون کسی که باهاش سری داره رو پیدا کردم
حالا باید بفهمیم که مهتاب چطور با اون آشنا شده و قصدش از این کارا چیه..
بیشتر حواستو جمع کن فراز من خیلی نگرانم...
سر پایین انداختم و لگد محکمی به سنگی که جلوی روم بود زدم و گفتم
برای همین بود که قلبم حتی یه قدم به خاطرش برنمیداشت
حتی اگر این چیزا واقعیت باشه اون با چه جراتی به خونه من اومده با هام هم خوابم شده ...
و ازپشت میخواد بهم خنجر بزنه...
دست روی شونم گذاشت و گفت
فراز یه تنه با قاضی نرو بذار ببینیم داستان چیه...
بزار ببینیم می خوایم چیکار کنیم.. شاید اشتباه کردیم شاید اصلا مهتاب با اون آدم نبوده
خواهش می کنم از الان خودتو توی بند این حرفا اسیر نکن که فکرت از کار میوفته و قدم اشتباه برمیداری و اون موقع است که همه چیز به باد میره..
باید برمیگشتم شهر و اینجارو به علیرضا می سپردم
به تنها کسی که بهش اعتماد داشتم
علیرضا بگرد دنبال اون آدم پیداش کن ببین کیه ببین چی کارست می خوام ریز و بمش و برام پیدا کنی میتونی؟
با اطمینان کامل جواب داد
🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۸.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.