هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت193
_ چرا نتونم مطمئن باش هر طوری که بشه من کنار توام توی گذشته ما با هم این کار و کردیم اگر قرار باشه اتفاقی بیفته همیشه منو تو کنار همیم نگران نباش
من امیدوارم این داستانا ربطی به مهتاب نداشته باشه
اما توام باید خیلی منطقی برخورد کنی نمیخوام از خودت یه وحشی بسازی
نمیخوام کاری بکنی که بعدا پشیمون بشیم و هیچ راهی برای درست کردنش نداشته باشی
در جوابش سکوت کردم و دوباره سوار ماشین شدم
می خواستم چیکار کنم چطور می تونستم کنار مهتاب زندگی کنم و چیزی به روش به روی خودم نیارم؟
سخت بود خیلی سخت اما برای اینکه مطمئن بشم چی به چیه باید تحمل می کردم
وقتی که برگشتم مهتاب توی حیاط با دختر خدمتکار حرف میزند
با دیدنم بلند شد و به سمتم اومد جلوی خدمتکار صورتمو بوسید و من حتی نمی تونستم مانعش بشم
با یه جمله کوتاه که سردرد دارم خودمو به اتاق رسوندم و ازش دور شدم تا بلایی سرش نیارم
الانی که توی این شرایط بودم دلم فقط و فقط ماهرو می خواست که بغلش کنم نمی خواستم بهش دست بزنم فقط احتیاج داشتم که نگاهش کنم اون چشمای آبی بدن بی نقصش به اونهمه سرزندگیش ...
فقط میخواستم نگاهش کنم اما از من دور بود اما مال من نبود به خاطر تمام نقشه هایی که این دختر کشیده بود
به قدری عصبی بودم که دلم میخواست این خشم و یه جایی خالی کنم
اما اگر قدم اشتباه بر می داشتم هیچ وقت نمی تونستم بفهمم که جریان از چه قراره
🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
#پارت193
_ چرا نتونم مطمئن باش هر طوری که بشه من کنار توام توی گذشته ما با هم این کار و کردیم اگر قرار باشه اتفاقی بیفته همیشه منو تو کنار همیم نگران نباش
من امیدوارم این داستانا ربطی به مهتاب نداشته باشه
اما توام باید خیلی منطقی برخورد کنی نمیخوام از خودت یه وحشی بسازی
نمیخوام کاری بکنی که بعدا پشیمون بشیم و هیچ راهی برای درست کردنش نداشته باشی
در جوابش سکوت کردم و دوباره سوار ماشین شدم
می خواستم چیکار کنم چطور می تونستم کنار مهتاب زندگی کنم و چیزی به روش به روی خودم نیارم؟
سخت بود خیلی سخت اما برای اینکه مطمئن بشم چی به چیه باید تحمل می کردم
وقتی که برگشتم مهتاب توی حیاط با دختر خدمتکار حرف میزند
با دیدنم بلند شد و به سمتم اومد جلوی خدمتکار صورتمو بوسید و من حتی نمی تونستم مانعش بشم
با یه جمله کوتاه که سردرد دارم خودمو به اتاق رسوندم و ازش دور شدم تا بلایی سرش نیارم
الانی که توی این شرایط بودم دلم فقط و فقط ماهرو می خواست که بغلش کنم نمی خواستم بهش دست بزنم فقط احتیاج داشتم که نگاهش کنم اون چشمای آبی بدن بی نقصش به اونهمه سرزندگیش ...
فقط میخواستم نگاهش کنم اما از من دور بود اما مال من نبود به خاطر تمام نقشه هایی که این دختر کشیده بود
به قدری عصبی بودم که دلم میخواست این خشم و یه جایی خالی کنم
اما اگر قدم اشتباه بر می داشتم هیچ وقت نمی تونستم بفهمم که جریان از چه قراره
🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۱۰.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.