هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت191
برای تماشا کردن قدم زدنت نیومدن علیرضا
بگو هر چی که از من پنهان کردی باید بدونم دوروبرم خبری هست یا نه!
نفس عمیقی کشید و گفت
_ میگم بهت اما قول بده کاری نکنی چون چیزی که من میدونم و دیدم چیز مهمی نیست شاید
پس باید خود دار باشی
باشه گفتم و با کلافگی گفت
_ اون روز که بهت گفتم اون پسره رو دیدم روی ویلچر همونی که کتک زده بودیم من اونو با مهتاب دیدم با هم داشتن حرف می زدن...
مهتاب با اون پسره چه حرفی داشت که بزنه؟
شونه هاشو گرفتم کمی تکونش دادم و گفتم
مطمئنی مهتاب بود ؟
کلافه جواب داد
_ نمی دونم اما اون امروز که مطمئن بودم خودشه
چند روزی گذشت فکر کردم و با خودم گفتم حتما اشتباه دیدم مهتاب دختر خان چه نسبتی میتونه با اون پسر داشته باشه که بخواد باهاش حرف بزنه...
اونم پنهونی پشت روستا ...
نمیدونم چی بگم ولی فراز اگه تو بگی چی دیدی و چه اتفاقی افتاده شاید بتونیم به نتیجه برسیم
حرفش و هضم نمی کردم اصلاً تصور اینکه مهتاب با اون چی کار داشته و باهاش چه حرف میزدی برام توی سرم گنجایش نداشت
ممکن نبود ...
دوباره روی صندلی نشستم و گفتم فکر نمیکنم ممکن نیست
صندلی جلو تر کشیده روبروی من نشست و گفت
_تو بگو به من بگو چی دیدی که شک کردی چی کار کرده که تو این طور به هم ریخته و آشوب شدی
تمام اتفاقاتی که افتاده رو براش گفتم از این بهش گفتم که نمیخواد از ایران بره از این بهش گفتم که بچه از من نمیخواست از این بهش گفتم که پتهونی از خونه بیرون میرفته و اینکه همین دیشب نصف شب با کسی تلفنی حرف میزد...
🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
#پارت191
برای تماشا کردن قدم زدنت نیومدن علیرضا
بگو هر چی که از من پنهان کردی باید بدونم دوروبرم خبری هست یا نه!
نفس عمیقی کشید و گفت
_ میگم بهت اما قول بده کاری نکنی چون چیزی که من میدونم و دیدم چیز مهمی نیست شاید
پس باید خود دار باشی
باشه گفتم و با کلافگی گفت
_ اون روز که بهت گفتم اون پسره رو دیدم روی ویلچر همونی که کتک زده بودیم من اونو با مهتاب دیدم با هم داشتن حرف می زدن...
مهتاب با اون پسره چه حرفی داشت که بزنه؟
شونه هاشو گرفتم کمی تکونش دادم و گفتم
مطمئنی مهتاب بود ؟
کلافه جواب داد
_ نمی دونم اما اون امروز که مطمئن بودم خودشه
چند روزی گذشت فکر کردم و با خودم گفتم حتما اشتباه دیدم مهتاب دختر خان چه نسبتی میتونه با اون پسر داشته باشه که بخواد باهاش حرف بزنه...
اونم پنهونی پشت روستا ...
نمیدونم چی بگم ولی فراز اگه تو بگی چی دیدی و چه اتفاقی افتاده شاید بتونیم به نتیجه برسیم
حرفش و هضم نمی کردم اصلاً تصور اینکه مهتاب با اون چی کار داشته و باهاش چه حرف میزدی برام توی سرم گنجایش نداشت
ممکن نبود ...
دوباره روی صندلی نشستم و گفتم فکر نمیکنم ممکن نیست
صندلی جلو تر کشیده روبروی من نشست و گفت
_تو بگو به من بگو چی دیدی که شک کردی چی کار کرده که تو این طور به هم ریخته و آشوب شدی
تمام اتفاقاتی که افتاده رو براش گفتم از این بهش گفتم که نمیخواد از ایران بره از این بهش گفتم که بچه از من نمیخواست از این بهش گفتم که پتهونی از خونه بیرون میرفته و اینکه همین دیشب نصف شب با کسی تلفنی حرف میزد...
🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۸.۱k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.