پـارت ⑧⑦
پـارت ⑧⑦
ترنم٭
یهو اشکام شروع کردن ریختن هیچوقت فک نمیکردم رهام دلش انقدر پر باشه اما اون دیگه رفت واسه همیشه.
همه مامورا رفته بودن دور رهام تا آمبولانس بیاد.
یهو مامان رهام و با عصبانیت با یه اسلحه تو دستش اومد سمت من و اسلحه رو گرفت سمت من و گفت:پسرم به خاطر تو خودشو کشت پس تو هم نباید زنده بمونی.
و اسلحه رو کشید اما تیر که به من نخورد چشامو باز کردم و با جسم افتادع سپنتا مواجه شدم...
چـ ی سپنتا خودشو انداخت جلو من همه بچه ها اومده بودن دور سپنتا
ـ سپنتا چشماتو باز کن سپنتا تو رو خدا.
سارا:داداش بلند شو داداش طاقت بیار الان آمبولانس میاد.
یهو نمیدونم چیشد چشم سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.
پرهام٭
الان دوساعته پشته در اتاق عمل منتظر سپنتا هستیم.
ترنمم که قش کرد.
اووف هیچوقت فک نمیکردم همچین اتفاقی بیفته .
همون موقع سرهنگ با گلوریا اومد وا گلوریا چرا با اون اومده.
سرهنگ اومد سمتمون و گفت:خبری نشد؟ ـ نه هنوز
سرهنگ:ایشالله که خوب میشه راستی ما خانواده رهامم گرفتیم نگران نباشین.
سورن:پس اون دوستاش چی اصن همین گلوریا.
گلوریا و سرش و بلند کرد و یه نگاه به سورن کرد .
سورن به سرهنگ گفت:این چرا اینطوری نگام کرد مگع میفهمه چی میگم؟
گلوریا به فارسی گفت:معلومه که میفهمم. مارال:تو ایرانی بلدی حرف بزنی؟؟
سرهنگ :خیلی خب من دم درم ساحل تو هم خودت همه چیو توضیح بدع.
ـ ساحل؟؟ گلوریا یا همون ساحل گفت:اوف نمیخواد انقدر تعجب کنید بشینید تا بهتون توضیح بدم.
یـک ـ پـارت ـ ویـژه ـ در ـ کـامـنـت ـ هـا.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ فـرامـوش ـ نـشـه.
ترنم٭
یهو اشکام شروع کردن ریختن هیچوقت فک نمیکردم رهام دلش انقدر پر باشه اما اون دیگه رفت واسه همیشه.
همه مامورا رفته بودن دور رهام تا آمبولانس بیاد.
یهو مامان رهام و با عصبانیت با یه اسلحه تو دستش اومد سمت من و اسلحه رو گرفت سمت من و گفت:پسرم به خاطر تو خودشو کشت پس تو هم نباید زنده بمونی.
و اسلحه رو کشید اما تیر که به من نخورد چشامو باز کردم و با جسم افتادع سپنتا مواجه شدم...
چـ ی سپنتا خودشو انداخت جلو من همه بچه ها اومده بودن دور سپنتا
ـ سپنتا چشماتو باز کن سپنتا تو رو خدا.
سارا:داداش بلند شو داداش طاقت بیار الان آمبولانس میاد.
یهو نمیدونم چیشد چشم سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.
پرهام٭
الان دوساعته پشته در اتاق عمل منتظر سپنتا هستیم.
ترنمم که قش کرد.
اووف هیچوقت فک نمیکردم همچین اتفاقی بیفته .
همون موقع سرهنگ با گلوریا اومد وا گلوریا چرا با اون اومده.
سرهنگ اومد سمتمون و گفت:خبری نشد؟ ـ نه هنوز
سرهنگ:ایشالله که خوب میشه راستی ما خانواده رهامم گرفتیم نگران نباشین.
سورن:پس اون دوستاش چی اصن همین گلوریا.
گلوریا و سرش و بلند کرد و یه نگاه به سورن کرد .
سورن به سرهنگ گفت:این چرا اینطوری نگام کرد مگع میفهمه چی میگم؟
گلوریا به فارسی گفت:معلومه که میفهمم. مارال:تو ایرانی بلدی حرف بزنی؟؟
سرهنگ :خیلی خب من دم درم ساحل تو هم خودت همه چیو توضیح بدع.
ـ ساحل؟؟ گلوریا یا همون ساحل گفت:اوف نمیخواد انقدر تعجب کنید بشینید تا بهتون توضیح بدم.
یـک ـ پـارت ـ ویـژه ـ در ـ کـامـنـت ـ هـا.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ فـرامـوش ـ نـشـه.
۷.۶k
۳۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.