پـارت ⑥⑦
پـارت ⑥⑦
سپنتا*
عشق زندگیم جلوی چشمم داشت عروسی میکرد...
اون اولین کسی بود که بدجور دلمو برده ....
هه هیچ وقت فک نمیکردم برم عروسی کسی که دوستش دارم...
هیچ وقت.
رهام رفت و در و برای ترنم باز کرد و ترنمم از ماشین پیاده شد همه خوشحال بودن و داشتن دست میزدن این وسط فقط من و بچه ها و تیام و تیرداد بودیم که خیلی ساده یک گوشه وایساده بودیم...
ترنم٭
رفتیم داخل و روی جایگاه نشستیم عاقدم اومده بود ما هنوز عقد دائم نکرده بودیم...
مادر و پدر رهامم با خواهرش بالاخره پیداشون شده بود یه جور بدی نگام میکردن اصلا بهشون حس خوبی ندارم دوستای رهامم بودن...
رومئو،گلوریا،روزت و....
حتی آنتونیو هم بود اما دیگه مثله قبل نگام نمیکرد نگاهش پاک بود
عجیبه..
عاقد اومد و شروع کردن به خوندن و رسید به بار سوم:برای بار سوم میپرسم سرکار خانم ترنم راستین فرزند مهرداد راستین به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم رهام بهمنی در بیاورم؟؟؟
ـ خیر. با این جواب من همه برگشتن سمتم و با تعجب بهم نگاه کردن .
دیگه وقتش رسیده بود بلند شم و بگم چه خبره.
بلند شدم و گفتم:خب خب بزارین همه که الان اینجا هستین یه چیزایی و باید بهتون بگم ...
ـ اول بهتره بدونین که من خیلی وقته حافظمو بدست آوردم و همه چیو به یاد آوردم .
نگاه کردم به رهام و گفتم:تمام کارهایی که این آقا باهام کردن و یادم اومد و فهمیدم میخوام پام و تو چه چاله ای فرو ببرم اما با خودم گفتم ی بار برای همیشه باید تاوان کارامو پس بگیرم ...
رومو کردم سمته رهام و گفتم:درست نمیگم آقای سینا مالکی؟؟؟؟
با این حرفم رنگ و روی رهام یا همن سینا پرید و همه هم داشتن پچ پچ میکردن.
رهام:ت و تو چی می میگی؟؟ ـ من حقیقت و میگم یهو بلند شد و یه اسلحه از جیبش آورد بیرون و گفت:قبلا فوبیا از اسلحه داشتم ولی الان کع ندارم
رهام:همه برین عقب وگرنه به عروس خانم شلیک می کنما.
یـک ـ پـارت ـ ویـژه ـ در ـ کـامـنـت ـ هـا.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ فـرامـوش ـ نـشـه.
سپنتا*
عشق زندگیم جلوی چشمم داشت عروسی میکرد...
اون اولین کسی بود که بدجور دلمو برده ....
هه هیچ وقت فک نمیکردم برم عروسی کسی که دوستش دارم...
هیچ وقت.
رهام رفت و در و برای ترنم باز کرد و ترنمم از ماشین پیاده شد همه خوشحال بودن و داشتن دست میزدن این وسط فقط من و بچه ها و تیام و تیرداد بودیم که خیلی ساده یک گوشه وایساده بودیم...
ترنم٭
رفتیم داخل و روی جایگاه نشستیم عاقدم اومده بود ما هنوز عقد دائم نکرده بودیم...
مادر و پدر رهامم با خواهرش بالاخره پیداشون شده بود یه جور بدی نگام میکردن اصلا بهشون حس خوبی ندارم دوستای رهامم بودن...
رومئو،گلوریا،روزت و....
حتی آنتونیو هم بود اما دیگه مثله قبل نگام نمیکرد نگاهش پاک بود
عجیبه..
عاقد اومد و شروع کردن به خوندن و رسید به بار سوم:برای بار سوم میپرسم سرکار خانم ترنم راستین فرزند مهرداد راستین به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم رهام بهمنی در بیاورم؟؟؟
ـ خیر. با این جواب من همه برگشتن سمتم و با تعجب بهم نگاه کردن .
دیگه وقتش رسیده بود بلند شم و بگم چه خبره.
بلند شدم و گفتم:خب خب بزارین همه که الان اینجا هستین یه چیزایی و باید بهتون بگم ...
ـ اول بهتره بدونین که من خیلی وقته حافظمو بدست آوردم و همه چیو به یاد آوردم .
نگاه کردم به رهام و گفتم:تمام کارهایی که این آقا باهام کردن و یادم اومد و فهمیدم میخوام پام و تو چه چاله ای فرو ببرم اما با خودم گفتم ی بار برای همیشه باید تاوان کارامو پس بگیرم ...
رومو کردم سمته رهام و گفتم:درست نمیگم آقای سینا مالکی؟؟؟؟
با این حرفم رنگ و روی رهام یا همن سینا پرید و همه هم داشتن پچ پچ میکردن.
رهام:ت و تو چی می میگی؟؟ ـ من حقیقت و میگم یهو بلند شد و یه اسلحه از جیبش آورد بیرون و گفت:قبلا فوبیا از اسلحه داشتم ولی الان کع ندارم
رهام:همه برین عقب وگرنه به عروس خانم شلیک می کنما.
یـک ـ پـارت ـ ویـژه ـ در ـ کـامـنـت ـ هـا.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ فـرامـوش ـ نـشـه.
۵.۹k
۳۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.