رمان رویای من
فصل دوم
پارت ۷۷
دیانا: لبخندی زدم که سمت خونه حرکت کردیم
... چند ماه بعد ...
ارسلان: نصفه شب بود که با صدای ناله دیانا از خواب بیدار شدم عرق کرده بود نگران از تخت پاشدم و یه لباس ساده از کمد اوردم بیرون تنش کردم و بردمش سمت ماشین درو باز کردم نشست تو ماشین حرکت کردیم سمت بیمارستان
دیانا: حالم بد همینجوری داشتم ناله میکردم
ارسلان: با بالا ترین سرعت ممکن داشتم رانندگی میکردم که رسیدیم به بیمارستان
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.