ف۲ پ ۷۳
ف۲ پ ۷۳
یونا نگاه متعجبش رو به استیو میده استیو با لبخند یونا رو بغل میکنه
+ تو یکی از بهترین ساخته های منییییی
پایان فلش بک*
یونا با چشم های اشکی بیدار میشه به اطراف نگاه میکنه با این خواب....یا خاطره ای که دیده بود شاید بتونه اون مرد رو پیدا کنه بلند میشه و به اطراف نگاش میکنه طبق چیزی کا یادش بود از اتاق خارج شد و راهرو رو تا انتها رفت و با یه پله روبرو شد اون رو بالا رد و در یه اتاقک رو باز کرد که پر از دوربین بود شد به تمام دوربین ها خیره شد میتونست همه رو ببینه کمی جلو رفت و به اعضا نگاه کرد طوری که داشتن برای زندگیشون تلاش میکردن بهشون خیره موند اما حواسش رو به دکمه که برق میزد پرت کرد نزدیک دکمه شد شاید اگه میزد کل اینجا میترکید ولی یونا به همچین چیزی فک نکرد و دکمه رو زد و پوشه ای به اسم یونا روی صفحه افتاد یونا به ارومی روش زد و روی صندلی نشست و به استیو که به دوربین خیره شده بود نگاه کرد فیلم شروع به پخش شدن کرد
+ سلام من استیو هستم و میخوام که یه انسان رو از توی یه استوانه به وجود بیارم با حافظه بالا که خیلی هامون باهاش مشکل داریم
..........
انیس بالاخره تونست از اون بیمارستان خارج بشه و به اعضایی که به یه جا پناه برده بودن برسه جیمین با وحشت به انیس نگاه کرد و اربده زد
+ یونا کجاستتت؟ بدون اون برای چی اومدی بیرون هااا؟
+ یونا رفت بالااا بعدشم همه اون ادما عقب نشینی کردن برات سوال نشده چرا دیگه تیری نمیزنن؟
انیس و جیمین بهم زل زدن ارورا کمی ازشون فاصله گرفت و به اطراف نگاه کرد که ساکت بود ...خالی با لبخند به یونگی نگاه میکنه
+ هیچ کس نیست یون....
حرفش کامل نشده بود که تیری به کتفش خورد یونگی به سرعت سمتش رفت و انیس جیغ زد اعضا با تفنگ سمتش رفتن و یه اطراف خیره شدن که صدایی داخل گوششون پیچید
ـ این یه هشداره بهتره از اینجا برین یونا اینجا میمونه
تهیونگ اربده بلندی زد
+ یک بار رفتم و داداشمو از دست دادم اینبار هیچ کدوممون نمیریمممم
ـ پس اماده یه حمام خون باشید
و بعد حرف پسر تیرکماندار ها دو برابر تعداد قبلی دورشون رو محاصره کردن یونگی به ارورا خیره شد ارورا سرش رو به معنای حالم خوبه تکون داد نگاهی به تیرکمونا کرد و لب زد
ـ حا....حالا چیکار کنیم؟
........
استیو دوربین رو جلوی یه استوانه جنین نا بالغ گذاشت و شروع به توضیح دادن کرد
+ روز ششم.....
یونا نگاه متعجبش رو به استیو میده استیو با لبخند یونا رو بغل میکنه
+ تو یکی از بهترین ساخته های منییییی
پایان فلش بک*
یونا با چشم های اشکی بیدار میشه به اطراف نگاه میکنه با این خواب....یا خاطره ای که دیده بود شاید بتونه اون مرد رو پیدا کنه بلند میشه و به اطراف نگاش میکنه طبق چیزی کا یادش بود از اتاق خارج شد و راهرو رو تا انتها رفت و با یه پله روبرو شد اون رو بالا رد و در یه اتاقک رو باز کرد که پر از دوربین بود شد به تمام دوربین ها خیره شد میتونست همه رو ببینه کمی جلو رفت و به اعضا نگاه کرد طوری که داشتن برای زندگیشون تلاش میکردن بهشون خیره موند اما حواسش رو به دکمه که برق میزد پرت کرد نزدیک دکمه شد شاید اگه میزد کل اینجا میترکید ولی یونا به همچین چیزی فک نکرد و دکمه رو زد و پوشه ای به اسم یونا روی صفحه افتاد یونا به ارومی روش زد و روی صندلی نشست و به استیو که به دوربین خیره شده بود نگاه کرد فیلم شروع به پخش شدن کرد
+ سلام من استیو هستم و میخوام که یه انسان رو از توی یه استوانه به وجود بیارم با حافظه بالا که خیلی هامون باهاش مشکل داریم
..........
انیس بالاخره تونست از اون بیمارستان خارج بشه و به اعضایی که به یه جا پناه برده بودن برسه جیمین با وحشت به انیس نگاه کرد و اربده زد
+ یونا کجاستتت؟ بدون اون برای چی اومدی بیرون هااا؟
+ یونا رفت بالااا بعدشم همه اون ادما عقب نشینی کردن برات سوال نشده چرا دیگه تیری نمیزنن؟
انیس و جیمین بهم زل زدن ارورا کمی ازشون فاصله گرفت و به اطراف نگاه کرد که ساکت بود ...خالی با لبخند به یونگی نگاه میکنه
+ هیچ کس نیست یون....
حرفش کامل نشده بود که تیری به کتفش خورد یونگی به سرعت سمتش رفت و انیس جیغ زد اعضا با تفنگ سمتش رفتن و یه اطراف خیره شدن که صدایی داخل گوششون پیچید
ـ این یه هشداره بهتره از اینجا برین یونا اینجا میمونه
تهیونگ اربده بلندی زد
+ یک بار رفتم و داداشمو از دست دادم اینبار هیچ کدوممون نمیریمممم
ـ پس اماده یه حمام خون باشید
و بعد حرف پسر تیرکماندار ها دو برابر تعداد قبلی دورشون رو محاصره کردن یونگی به ارورا خیره شد ارورا سرش رو به معنای حالم خوبه تکون داد نگاهی به تیرکمونا کرد و لب زد
ـ حا....حالا چیکار کنیم؟
........
استیو دوربین رو جلوی یه استوانه جنین نا بالغ گذاشت و شروع به توضیح دادن کرد
+ روز ششم.....
۵۸۱
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.