سلاممم من اومدم....و باید بگم داستان به اخراش رسیده و پار
سلاممم من اومدم....و باید بگم داستان به اخراش رسیده و پارت اخر رو فردا براتون میزارم لذت ببرید:)
ف۲ پ ۷۲
+آخر این بازی پیروزی نباشه چی؟
یونا با لبخند به چشای ترسیده انیس زل زد سرش رو به ارومی ناز کرد
+قرار نیست آخر خیلی چیزا پیروزی باشه
و بدون حرف دیگهای شروع به دویدن سمت پلهها کرد
خونه ملینا*
مادمازل سیگاری روشن میکنه و کنار لبش میزاره و کام عمیقی ازش میگیره درحالی که به جسد پر خون ملینا نگاه میکنه کمی به جلو خم میشه و موهاش رو به عقب هول میده به چشمای ملینا که هنوز کمی جون توش بود زل میزنه
+ فک کنم دوستیمون همین جا.....تموم شد حرفی دازی بزنی؟
لب های ملینا کمی تکون میخوره مادمازل بلند میشه و از روی جسد های بادیگارد های ملینا رد میشه و به خودش میرسه کمی گوشش رو نزدیک میگیره
+ نشنیدم چی گفتی؟
+ ح.....حرو....حرومزاده
مادمازل نگاهی به ملینا میکنه و شروع به خندیدن کرد بلند شد و با سردی به ملینا خیره شد دوباره سیگار رو کناز لبش گذاشت و در حالی که دستش تو جیبش بود همراه با ادماش از کاخ خارج شد و سمت هلیکوپتر رفت
..................
با حرکت کردن یونا انیس با عجله از پشت ستون بیرون اومد و شروع به زدن تعدادی زیادی از اون تیر اندازا کرد با اومدن صدای تیر تیر اندازای بیرون شروع به زند اعضا کردن اما اعضا مصلح تر از اونا شروع به تیر زدن کردن صدای تیر تا کیلو متر ها شنیده میشد یونا پله ها رو یکی بعد از دیگری بالا میرفت چند تا از تیر ها رو رد میکرد و از چند تا ادم رد میش بالاخرع به بالا رسید به دلیل تاریک بودن فلش رو روشن کرد و شروع به حرکت کرد بیمارستان متروکه و پر خون بود به ارومی وارد تک تک اتاق ها میشد یکی از یکی وحشتناک تر و ترسناک تر هرچی جلپتر میرفت....سردردش بیشتر میشد وارد یه اتاق شد ....یه اتاق برای یه کودک خیلی براش اشنا بود در همون لحظه افتاد زمین و چشماش تار رفت سردرد کل سرش رو فرا گرفته بود روی زمین میخزید....به یه جای نامعلوم نیاز داشت به جایی تکیه بده ولی چه فایده دیگه حتی صدای بچه ها رو از داخل گوشش نمیشنوید در همین
لحظه چشمهاش سیاهی میره ......
سال ۲۰۰۹*
یونا مشغول بازی تو اتاقش بود که استیو وارد اتاق میشه و لبخندی میزنه میاد و اروم کنازش میشینه به چیزی که داره میسازه نکاه میکنه بعد کمی دقت متوجه میشه که یونا داره نقشه بیمارستان رو میسازه با سرعت بلند میشه و دوربینش رو برمیداره
ـ باورم نمیشه من فقط چند بار تو رو اطراف اینجا چرخوندم و تو داری نقشه اینجا رو درست میکنی این میتونه جزوی از پیروزی های من باشه باورم نمیشه
یونا.......
ف۲ پ ۷۲
+آخر این بازی پیروزی نباشه چی؟
یونا با لبخند به چشای ترسیده انیس زل زد سرش رو به ارومی ناز کرد
+قرار نیست آخر خیلی چیزا پیروزی باشه
و بدون حرف دیگهای شروع به دویدن سمت پلهها کرد
خونه ملینا*
مادمازل سیگاری روشن میکنه و کنار لبش میزاره و کام عمیقی ازش میگیره درحالی که به جسد پر خون ملینا نگاه میکنه کمی به جلو خم میشه و موهاش رو به عقب هول میده به چشمای ملینا که هنوز کمی جون توش بود زل میزنه
+ فک کنم دوستیمون همین جا.....تموم شد حرفی دازی بزنی؟
لب های ملینا کمی تکون میخوره مادمازل بلند میشه و از روی جسد های بادیگارد های ملینا رد میشه و به خودش میرسه کمی گوشش رو نزدیک میگیره
+ نشنیدم چی گفتی؟
+ ح.....حرو....حرومزاده
مادمازل نگاهی به ملینا میکنه و شروع به خندیدن کرد بلند شد و با سردی به ملینا خیره شد دوباره سیگار رو کناز لبش گذاشت و در حالی که دستش تو جیبش بود همراه با ادماش از کاخ خارج شد و سمت هلیکوپتر رفت
..................
با حرکت کردن یونا انیس با عجله از پشت ستون بیرون اومد و شروع به زدن تعدادی زیادی از اون تیر اندازا کرد با اومدن صدای تیر تیر اندازای بیرون شروع به زند اعضا کردن اما اعضا مصلح تر از اونا شروع به تیر زدن کردن صدای تیر تا کیلو متر ها شنیده میشد یونا پله ها رو یکی بعد از دیگری بالا میرفت چند تا از تیر ها رو رد میکرد و از چند تا ادم رد میش بالاخرع به بالا رسید به دلیل تاریک بودن فلش رو روشن کرد و شروع به حرکت کرد بیمارستان متروکه و پر خون بود به ارومی وارد تک تک اتاق ها میشد یکی از یکی وحشتناک تر و ترسناک تر هرچی جلپتر میرفت....سردردش بیشتر میشد وارد یه اتاق شد ....یه اتاق برای یه کودک خیلی براش اشنا بود در همون لحظه افتاد زمین و چشماش تار رفت سردرد کل سرش رو فرا گرفته بود روی زمین میخزید....به یه جای نامعلوم نیاز داشت به جایی تکیه بده ولی چه فایده دیگه حتی صدای بچه ها رو از داخل گوشش نمیشنوید در همین
لحظه چشمهاش سیاهی میره ......
سال ۲۰۰۹*
یونا مشغول بازی تو اتاقش بود که استیو وارد اتاق میشه و لبخندی میزنه میاد و اروم کنازش میشینه به چیزی که داره میسازه نکاه میکنه بعد کمی دقت متوجه میشه که یونا داره نقشه بیمارستان رو میسازه با سرعت بلند میشه و دوربینش رو برمیداره
ـ باورم نمیشه من فقط چند بار تو رو اطراف اینجا چرخوندم و تو داری نقشه اینجا رو درست میکنی این میتونه جزوی از پیروزی های من باشه باورم نمیشه
یونا.......
۷۹۹
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.