{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 5
جیمین دوباره آدامه داد
جیمین : بنشینید کمربنده تون رو ببندین
و این بار جیمین زد تو ذوق ات
ات با عصبایت کنار جیمین نیشست و کمربند اش رو بست چشم غوری به جیمین رفت و خیره به بیرون شد ماشسن به حرکت اومد
چند دقیقه ای گذشت سکوت تو ماشین بود که جیمین آن سکوت رو شکست
جیمین: ببخشید به من ربطی نداره اما اون پسره که ازیتتون می کرد دوست پسره شماست؟
ات نگاهش رو به جیمین دوخت و با همون لحنه اش گفت
ات : ای وای معلمه که نه اون ع**وضی دوست پسره من نیشت فقد ازیتم میکنه
آخر حرف اش اخم کرد
جیمین : خوب به خانواده خودتون بگین
ات : نه بابا نمیخواد
جیمین کنجکاو گفت
جیمین: چرا
ات : چون دعوا میشه و نمیخواهم بابام به خانواده چوی در بیافته هللا ول کن
جیمین : حتما
جیمین درسته کوشی اش رو برداشت
ات : میشه اسمتو بگی
جیمین با احترام گفت
جیمین : پارک جیمین هستم
ات با ذوق و خوشهالی گفت
ات : مین تو هستم
جیمین تک خندیی کرد و گفت
جیمین : فک کنم 16 سالتون باشه
ات اخمی کرد از این حرفه جیمین و گفت
ات : منظورت چیه
جیمین خندیی کرد از نظر اش ات دختره خیلی شیطون و پر حرف و کیوت اومد
حیمین: منظور خواستی نداشتیم
ات : نه منظورم خواستی داشتی فکردی نمیدونم جیمین جان
جیمین : نه اینجوری نی.....
راننده وست حرفه جیمین پرید و گفت
آقا به مخصدتون رسیدیدن
ات چشم غوری به جیمین کرد و از ماشین پیاده شد جیمین هم متوجه ناراحت شدن ات شد و از ماشین پیاده شد و با صدایه بلند گفت
جیمین : ببخشید اگه ناراحت تون کردم
ات سرش جاش ایستاد اما
ات هیچی بهش نگفت و دوباره قدم برداشت سمته عمارت ......
پارت 5
جیمین دوباره آدامه داد
جیمین : بنشینید کمربنده تون رو ببندین
و این بار جیمین زد تو ذوق ات
ات با عصبایت کنار جیمین نیشست و کمربند اش رو بست چشم غوری به جیمین رفت و خیره به بیرون شد ماشسن به حرکت اومد
چند دقیقه ای گذشت سکوت تو ماشین بود که جیمین آن سکوت رو شکست
جیمین: ببخشید به من ربطی نداره اما اون پسره که ازیتتون می کرد دوست پسره شماست؟
ات نگاهش رو به جیمین دوخت و با همون لحنه اش گفت
ات : ای وای معلمه که نه اون ع**وضی دوست پسره من نیشت فقد ازیتم میکنه
آخر حرف اش اخم کرد
جیمین : خوب به خانواده خودتون بگین
ات : نه بابا نمیخواد
جیمین کنجکاو گفت
جیمین: چرا
ات : چون دعوا میشه و نمیخواهم بابام به خانواده چوی در بیافته هللا ول کن
جیمین : حتما
جیمین درسته کوشی اش رو برداشت
ات : میشه اسمتو بگی
جیمین با احترام گفت
جیمین : پارک جیمین هستم
ات با ذوق و خوشهالی گفت
ات : مین تو هستم
جیمین تک خندیی کرد و گفت
جیمین : فک کنم 16 سالتون باشه
ات اخمی کرد از این حرفه جیمین و گفت
ات : منظورت چیه
جیمین خندیی کرد از نظر اش ات دختره خیلی شیطون و پر حرف و کیوت اومد
حیمین: منظور خواستی نداشتیم
ات : نه منظورم خواستی داشتی فکردی نمیدونم جیمین جان
جیمین : نه اینجوری نی.....
راننده وست حرفه جیمین پرید و گفت
آقا به مخصدتون رسیدیدن
ات چشم غوری به جیمین کرد و از ماشین پیاده شد جیمین هم متوجه ناراحت شدن ات شد و از ماشین پیاده شد و با صدایه بلند گفت
جیمین : ببخشید اگه ناراحت تون کردم
ات سرش جاش ایستاد اما
ات هیچی بهش نگفت و دوباره قدم برداشت سمته عمارت ......
۲.۷k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.