{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 3
سالون خالی بود و هیچ کس نبود همه رفته بودن
و هر دو دست هایش رو بالا سره اش به دیوار چسپوند ات با ترس و صدایه لرزون گفت
ات : چوی یونجون ولم کن
یونجون با لحنه شیطونی گفت
یونجون : چی شده کوچولو ترسیدی
ات با همون حال گفت
ات : بهم نگو کوچولو ولم کن اگه بابام فهمید که ...
یونجون وسطه حرف اش پرید
یونجون : بلخره که ماله من میشی کوچولو
ات با صدایه بلند گفت
ات : کمک.........
یونجون کلک دست اش رو گذاشت رویه دهنه ات و خندیه شیطانی زد و گفت
یونجون : تا وقتی من نخواهم نمیتونی حرفی بزنی کوچولو
ات خیلی ترسیده بود و ترس وجود اش رو گرفته بود اما نمی خواست یونجون اینو بدونه
صدایی توجه هر دو رو به خود اش جلب کرد همون پسره که ات ازش خوشش می آمد بود
جیمین : هی مگه کری دختره رو میگه ولش کن
یونجون خندیی کرد و با پوزخندی گفت
یونجون : هی خروس بی محل گمشو
جیمین سمته آن ها قدم برداشت و درست کناره ات ایستاد و گفت
درسته یونجون رو گرفت و از ات دور اش کرد و هول اش داد که باعث زمین خوردنه یونجون میشه جیمین رفت و جلو اش رویه یک پاش نشست و گفت
جیمین : ببین وقتی یکی نمیخواد بهش نزدیک بشی حتی اگه اون دوست دخترت باشه بازم نباید بهش نزدیک بشی
ات زود گفت
ات : من دوست دخترش نیستم
جیمین بلند شد و سمته ات رفت
جیمین : شما خوب هستین
ات که فقد خیره به چشم هایه جیمین بود و هیچی نمیگفت انگار مجسمه شده بود و قرق در نگاه جیمین بود
اخه این پسر چقد خوشتیپ بود اون چهره مثل فرشته های رو نمی شد چشم از اش برداره جیمین دوباره پرسید
جیمین : شما حالتون خوبه ؟
ات فقد سر اش رو به معنیه اره تکون داد و جیمین بهش پشت کرد و راهیه در شد
ات هم زود به دنباله جیمین راه اوفتاد
جیمین از سالون خارج شد و ات هم که به دنبال اش میرفت خودش رو به جیمین رسوند و گفت
ات : ببخشید میشه صبر کنید
جیمین ایستاد و نگاهی به ات کرد
ات : میشه منو برسونید خونم شاید اون دوباره بیاد دنبالم
جیمین با مهربونی گفت
جیمین : حتما بفرمائید ..........
پارت 3
سالون خالی بود و هیچ کس نبود همه رفته بودن
و هر دو دست هایش رو بالا سره اش به دیوار چسپوند ات با ترس و صدایه لرزون گفت
ات : چوی یونجون ولم کن
یونجون با لحنه شیطونی گفت
یونجون : چی شده کوچولو ترسیدی
ات با همون حال گفت
ات : بهم نگو کوچولو ولم کن اگه بابام فهمید که ...
یونجون وسطه حرف اش پرید
یونجون : بلخره که ماله من میشی کوچولو
ات با صدایه بلند گفت
ات : کمک.........
یونجون کلک دست اش رو گذاشت رویه دهنه ات و خندیه شیطانی زد و گفت
یونجون : تا وقتی من نخواهم نمیتونی حرفی بزنی کوچولو
ات خیلی ترسیده بود و ترس وجود اش رو گرفته بود اما نمی خواست یونجون اینو بدونه
صدایی توجه هر دو رو به خود اش جلب کرد همون پسره که ات ازش خوشش می آمد بود
جیمین : هی مگه کری دختره رو میگه ولش کن
یونجون خندیی کرد و با پوزخندی گفت
یونجون : هی خروس بی محل گمشو
جیمین سمته آن ها قدم برداشت و درست کناره ات ایستاد و گفت
درسته یونجون رو گرفت و از ات دور اش کرد و هول اش داد که باعث زمین خوردنه یونجون میشه جیمین رفت و جلو اش رویه یک پاش نشست و گفت
جیمین : ببین وقتی یکی نمیخواد بهش نزدیک بشی حتی اگه اون دوست دخترت باشه بازم نباید بهش نزدیک بشی
ات زود گفت
ات : من دوست دخترش نیستم
جیمین بلند شد و سمته ات رفت
جیمین : شما خوب هستین
ات که فقد خیره به چشم هایه جیمین بود و هیچی نمیگفت انگار مجسمه شده بود و قرق در نگاه جیمین بود
اخه این پسر چقد خوشتیپ بود اون چهره مثل فرشته های رو نمی شد چشم از اش برداره جیمین دوباره پرسید
جیمین : شما حالتون خوبه ؟
ات فقد سر اش رو به معنیه اره تکون داد و جیمین بهش پشت کرد و راهیه در شد
ات هم زود به دنباله جیمین راه اوفتاد
جیمین از سالون خارج شد و ات هم که به دنبال اش میرفت خودش رو به جیمین رسوند و گفت
ات : ببخشید میشه صبر کنید
جیمین ایستاد و نگاهی به ات کرد
ات : میشه منو برسونید خونم شاید اون دوباره بیاد دنبالم
جیمین با مهربونی گفت
جیمین : حتما بفرمائید ..........
۴.۷k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.