از جاش پاشد و راه افتاد سمت در

از جاش پاشد و راه افتاد سمت در
+ از جات تکون نخور تابیام...
حس میکردم دارم آب میشم از خجالت
خیلی باهام مهربون بود نمیدونستم بعدا چطور باید واسش جبران کنم... اصلا راهی واسه جبرانش بود؟
نشستم تو جام. همونلحظه جونگکوک با یه سینی که کاسه و نون توش بود اومد داخل و کنارم نشست...
+یکم سوپ جلبکه شاید دوست داشته باشی...
دستپختم اونقدرام بد نیست
_آقای کوک من نمیتونم خوبیهای شمارو جبران کنم بعدا...
+جبران میکنی...
قاشقو پرکرد و آورد سمت دهنم... سرمو انداختم پایین
+دهنتو باز کن الان میریزه دیگه.. عه
دهنمو باز کردم و سوپو خوردم... با چشیدن مزش چشام چارتا شد...
+چیشد بدمزست؟
_نه نه خیلی خوشمزس... انتظارشو نداشتم
+به من نمیاد آشپز خوبی باشم؟
_نه آقای کوک منظورم این نبود...
+پس باید همشو بخوری تا زودتر خوب شی...
تموم کاسه رو آروم آروم خوردم
+حالا دوباره استراحت کن
_ولی من خوبم
+من دکترما.. میگم استراحت کن چرا مقاومت میکنی؟
هیچی نگفتم
+میرم تو اتاقم کاریم داشتی صدام بزن.. خودت نیا
دیدگاه ها (۰)

و رفت بیرون و درو بست.. هنوزم باورم نشده بود که جونگکوک بهم ...

چند دقیقه بعد در باز شد و کوک اومد داخل..با دیدن من بدو بدو ...

احساس سردرد شدید چشمامو باز کردم... تموم بدنم درد میکرد.. با...

+باید یخ روش بزارم روش تا بیشتر نشه..._داره خوب میشه آقای......

پارت ۹۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط