پارت 118 :
پارت 118 :
دو هفته بعد
( خودم )
ساعت پنج صبح بیدار شدم . هوا تازه داشت روشن میشد ولی خیلی سرد بود .
رفتم تو اتاقم و یک لباس بافتنی سفید آستین بلند ساده پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ . موهامو پایین سرم بافتم و وسایل رو جمع کردم .
سیوشرت گرم که رنگش سبز سدری بود رو برداشتم . انیکا هم میومد .
در هارو فقل کردم و اونا اومدن و رفتیم . من عقب نشستم و انیکا جلو بود و اران مین تا داشت رانندگی میکرد .
سرمو به شیشه تکیه دادم .
باد به صورتم میخورد . از شهر خارج شدیم .
باد میزد . درخت ها.....تنها کسی کع الان بهش اعتماد دارم .
تنها کسی که حتی حرف نزنه ولی بازم درک میکنه و میزاره تمام درد دل هامو بگم بهش . ممکنع درخت ها هم تنها شن .
تو همین فکر خوابیدم .
( انیکا )
برگشتم و نایکا رو نگا کردم . دراز کشیده بود و خوابیده بود .
سیوشرت گرمش و روش انداختم .
ساعت هشت بود .
جاهامون رو عوض کردیم . چند ساعت بعد رسیدیم .
رفتیم لب دریا و یکم راه رفتیم .
( خودم )
بیدار شدم .
ساعتو نگا کردم ساعت یک و بیست و دو دقیقه بود . خواب دیدم دوباره بهم تجاوز کردن ... این دفعه خیلی بد بود ... حالم روبه راه نبود .
رفتیم همون جا . اران مین تا رفت هتل . منو انیکا هم رفتیم دور و بر رو نگا کنیم اشنا بشیم .
یک ساختمون بزرگ بود که چند تا تالار داشت . تالار های خیلی بزرگ .
هتل هم کنارش بود . یک فضای خیلی آزاد رو به دریا داشت کع چند کیلومتر اونور تر جنگل های ناتموم داشت .
اران مین تا پشت تلفن گفت : اتاقمون طبقه شیشم سمت چپ شماره سیصد و سیزده .
رفتیم تو اتاق . خیلی بزرگ و تمیز بود یک پنجره بزرگ روبه رو در داشت که دریا رو میتونستیم ببینم .
ساعت یازده رفتیم خوابیدیم .
من دراز کشیدم ولی با خوابی که دیدم اصلا خوابم نمیبره . ساعت سه و نیم نصف شب بلند شدم .
موهامو باز کردم .
یک لباس سفید دکمه دار استین بلند پوشیدم و رفتم .
لب دریا کفشامو دراوردم و پا برهنه روی ماسه های سفت راه رفتم .
خیلی سرد بود و موهام باد میخورد .
خیلی تاریک بود و ساکت .
داشتم میرفتم که چهار متر اون ور تر یکی داشت میومد .
من داشتم میرفتم ولی اون وایستاده بود .
نگاش کردم ..... جانگ کوک !!!!!!! با تعجب بهم نگا کرد . اشک تو چشمام جمع شد و سرمو پایین گرفتم و رفتم .
نتونستم خودمو نگه دارم و گریه کردم .
چرا این کارو کردم ... من هنوز دوسش دارم نباید اینکارو میکردم چراا!!!! چرا باید بسوزم ...
* جانگ کوک *
چرا رفتی ؟؟؟ چرا وانمود کردی منو ندیدی ... صداش کردم ولی اصلا متوجه ام نشد .
گریه کردم .
چرا اینکارو با قلبم میکنی ....
راه رفتم .... تو منو ترک کردی یک دفعه بهم شک وارد کردی .... چرا
رفتم تو هتل .
به سمت اتاق نزدیک شدم و درو باز کردم . چشمام قرمز شده بود .
رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم . من بریدم نایکا دارم اتیش میگیرم ...
دو هفته بعد
( خودم )
ساعت پنج صبح بیدار شدم . هوا تازه داشت روشن میشد ولی خیلی سرد بود .
رفتم تو اتاقم و یک لباس بافتنی سفید آستین بلند ساده پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ . موهامو پایین سرم بافتم و وسایل رو جمع کردم .
سیوشرت گرم که رنگش سبز سدری بود رو برداشتم . انیکا هم میومد .
در هارو فقل کردم و اونا اومدن و رفتیم . من عقب نشستم و انیکا جلو بود و اران مین تا داشت رانندگی میکرد .
سرمو به شیشه تکیه دادم .
باد به صورتم میخورد . از شهر خارج شدیم .
باد میزد . درخت ها.....تنها کسی کع الان بهش اعتماد دارم .
تنها کسی که حتی حرف نزنه ولی بازم درک میکنه و میزاره تمام درد دل هامو بگم بهش . ممکنع درخت ها هم تنها شن .
تو همین فکر خوابیدم .
( انیکا )
برگشتم و نایکا رو نگا کردم . دراز کشیده بود و خوابیده بود .
سیوشرت گرمش و روش انداختم .
ساعت هشت بود .
جاهامون رو عوض کردیم . چند ساعت بعد رسیدیم .
رفتیم لب دریا و یکم راه رفتیم .
( خودم )
بیدار شدم .
ساعتو نگا کردم ساعت یک و بیست و دو دقیقه بود . خواب دیدم دوباره بهم تجاوز کردن ... این دفعه خیلی بد بود ... حالم روبه راه نبود .
رفتیم همون جا . اران مین تا رفت هتل . منو انیکا هم رفتیم دور و بر رو نگا کنیم اشنا بشیم .
یک ساختمون بزرگ بود که چند تا تالار داشت . تالار های خیلی بزرگ .
هتل هم کنارش بود . یک فضای خیلی آزاد رو به دریا داشت کع چند کیلومتر اونور تر جنگل های ناتموم داشت .
اران مین تا پشت تلفن گفت : اتاقمون طبقه شیشم سمت چپ شماره سیصد و سیزده .
رفتیم تو اتاق . خیلی بزرگ و تمیز بود یک پنجره بزرگ روبه رو در داشت که دریا رو میتونستیم ببینم .
ساعت یازده رفتیم خوابیدیم .
من دراز کشیدم ولی با خوابی که دیدم اصلا خوابم نمیبره . ساعت سه و نیم نصف شب بلند شدم .
موهامو باز کردم .
یک لباس سفید دکمه دار استین بلند پوشیدم و رفتم .
لب دریا کفشامو دراوردم و پا برهنه روی ماسه های سفت راه رفتم .
خیلی سرد بود و موهام باد میخورد .
خیلی تاریک بود و ساکت .
داشتم میرفتم که چهار متر اون ور تر یکی داشت میومد .
من داشتم میرفتم ولی اون وایستاده بود .
نگاش کردم ..... جانگ کوک !!!!!!! با تعجب بهم نگا کرد . اشک تو چشمام جمع شد و سرمو پایین گرفتم و رفتم .
نتونستم خودمو نگه دارم و گریه کردم .
چرا این کارو کردم ... من هنوز دوسش دارم نباید اینکارو میکردم چراا!!!! چرا باید بسوزم ...
* جانگ کوک *
چرا رفتی ؟؟؟ چرا وانمود کردی منو ندیدی ... صداش کردم ولی اصلا متوجه ام نشد .
گریه کردم .
چرا اینکارو با قلبم میکنی ....
راه رفتم .... تو منو ترک کردی یک دفعه بهم شک وارد کردی .... چرا
رفتم تو هتل .
به سمت اتاق نزدیک شدم و درو باز کردم . چشمام قرمز شده بود .
رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم . من بریدم نایکا دارم اتیش میگیرم ...
۴۸.۲k
۲۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.