پارت 116 : ساعت پنج و پنج دقیقه رفتم حموم .
پارت 116 : ساعت پنج و پنج دقیقه رفتم حموم .
تو ایینه به خودم نگا کردم . موهام شیش و نیم سانتی متر پایین باسنم بود .
قیچی رو برداشتم . موهامو بریدم .
بیست سانتی متر بریدم . الان دیگه بالای باسنم بود موهام .
اومدم بیرون و موهام و خشک کردم و بالای سرم بستم . یک لباس سفید گشاد استین بلند دکمه دار ساده نرم و کمی براق پوشیدم با یک شلوار سیاه که تهش گشاد و پنج سانتی متر سفید بود و کش شلوارش هم سفید بود .
یک کیف سیاه برداشتم و رفتیم .
( جیهوپ )
دلهره عجیبی داشتم . ساعت شیش بود .
یعنی نمیخواد بیاد !!!
اخه خودش گفت میام ... نگفته
رفتم تو اتاق جانگ کوک . داشت جوراباشو میپوشید گفتم : اماده ای ؟؟؟.... جانگ کوک : آ آره .
داشتم میرفتم که صدام کرد .
برگشتم و نگاش کردم که گفت : میخوام برم .... نمیخوام منو ببینه .
دقیقا حرف های وی و جیمین و زد .
گفتم : جانگ کوک .... منم دلم نمیخواد منو ببینه ولی اگع نیای قلبت اروم نمیشه ...... پس بهتره بیای... درکت میکنم .
زنگ و زدن .
نامجون باز کرد درو .
نایکا و اون دختره .
بعد سلام کردن نشستن رو مبل . ما هم نشستیم .
نایکا رنگش پریده .
( خودم )
قلبم محکم میکوبید .
عرق سرد روی تنم نشست که یکدفعه اران مین تا گفت : ببخشید .... میشه یک شکلات براش بیارید .
وقتی اینو شنیدم سریع دوتا دستام و روی رون پای چپش گذاشتم و کمی هولش دادم و صداش کردم .
خجالت کشیدم مثل چی ..
خدارو شکر که یکم با اران مین تا گرم گرفتن .
روی میز غذا خوردیم .
تمام مدت حواسم به جیمین و وی و جونگ کوک بود .
وقتی بهشون مخفیانه نگا میکردم اونا هم نگام میکردن . اصلا حالم داشت بد میشد .
ساعت هشت اران مین تا گفت : خب .. با اجازه شما من میرم ...
منم بلند شدم که برم ولی جلومو گرفت و گفت : تو کجا ..من : مگه قرار نیست بریم اران مین تا : خیر .... من میرم یکچیزی میگیرم میام من : خب منم میام اران مین تا : مثل اینکه یادت رفته این هفته چند بار تو بالکن روی سکو از هوش رفتی یا حتی وقتی داشتیم میومدیم اینجا بیشتر از هشت بار از هوش رفتی ..... نمیای .
تاحالا اینقدر بد جواب نگرفته بودم .
اون رفت .
سکوت . .
بهشون نگا کردم که همشون با نگرانی و صد البته با عصبانیت نگام میکردن .
با حالت دوستانه گفتم : تیزر اهنگ جدیدتون خیلی قشنگ بود .... مبارک باشه .
نگاشون کردم چشماشون برق میزد .
یکم گرم تر شدیم و تونستیم حرف بزنیم .
احساس کردم همون ادم قبلی شدم .. مهربون ... میخندید شیطون . ساعت نه بود .
دوباره به همون حالت دردناک برگشتم . مغزم کار نمیکرد . شینتا .... خونه .... ساعت نه .
وای نه . سریع بلند شدم و گوشیم و برداشتم ازشون عذرخواهی کردم و سریع رفتم خونه .
( جیهوپ )
مثل قبلنا شده بود ولی وقتی ساعت و دید با نگرانی گفت شینتا ..... خونه .... ساعت نه .
رفت .
منم گوشیمو برداشتم و رفتم خوابیدم .
فردا
تو ایینه به خودم نگا کردم . موهام شیش و نیم سانتی متر پایین باسنم بود .
قیچی رو برداشتم . موهامو بریدم .
بیست سانتی متر بریدم . الان دیگه بالای باسنم بود موهام .
اومدم بیرون و موهام و خشک کردم و بالای سرم بستم . یک لباس سفید گشاد استین بلند دکمه دار ساده نرم و کمی براق پوشیدم با یک شلوار سیاه که تهش گشاد و پنج سانتی متر سفید بود و کش شلوارش هم سفید بود .
یک کیف سیاه برداشتم و رفتیم .
( جیهوپ )
دلهره عجیبی داشتم . ساعت شیش بود .
یعنی نمیخواد بیاد !!!
اخه خودش گفت میام ... نگفته
رفتم تو اتاق جانگ کوک . داشت جوراباشو میپوشید گفتم : اماده ای ؟؟؟.... جانگ کوک : آ آره .
داشتم میرفتم که صدام کرد .
برگشتم و نگاش کردم که گفت : میخوام برم .... نمیخوام منو ببینه .
دقیقا حرف های وی و جیمین و زد .
گفتم : جانگ کوک .... منم دلم نمیخواد منو ببینه ولی اگع نیای قلبت اروم نمیشه ...... پس بهتره بیای... درکت میکنم .
زنگ و زدن .
نامجون باز کرد درو .
نایکا و اون دختره .
بعد سلام کردن نشستن رو مبل . ما هم نشستیم .
نایکا رنگش پریده .
( خودم )
قلبم محکم میکوبید .
عرق سرد روی تنم نشست که یکدفعه اران مین تا گفت : ببخشید .... میشه یک شکلات براش بیارید .
وقتی اینو شنیدم سریع دوتا دستام و روی رون پای چپش گذاشتم و کمی هولش دادم و صداش کردم .
خجالت کشیدم مثل چی ..
خدارو شکر که یکم با اران مین تا گرم گرفتن .
روی میز غذا خوردیم .
تمام مدت حواسم به جیمین و وی و جونگ کوک بود .
وقتی بهشون مخفیانه نگا میکردم اونا هم نگام میکردن . اصلا حالم داشت بد میشد .
ساعت هشت اران مین تا گفت : خب .. با اجازه شما من میرم ...
منم بلند شدم که برم ولی جلومو گرفت و گفت : تو کجا ..من : مگه قرار نیست بریم اران مین تا : خیر .... من میرم یکچیزی میگیرم میام من : خب منم میام اران مین تا : مثل اینکه یادت رفته این هفته چند بار تو بالکن روی سکو از هوش رفتی یا حتی وقتی داشتیم میومدیم اینجا بیشتر از هشت بار از هوش رفتی ..... نمیای .
تاحالا اینقدر بد جواب نگرفته بودم .
اون رفت .
سکوت . .
بهشون نگا کردم که همشون با نگرانی و صد البته با عصبانیت نگام میکردن .
با حالت دوستانه گفتم : تیزر اهنگ جدیدتون خیلی قشنگ بود .... مبارک باشه .
نگاشون کردم چشماشون برق میزد .
یکم گرم تر شدیم و تونستیم حرف بزنیم .
احساس کردم همون ادم قبلی شدم .. مهربون ... میخندید شیطون . ساعت نه بود .
دوباره به همون حالت دردناک برگشتم . مغزم کار نمیکرد . شینتا .... خونه .... ساعت نه .
وای نه . سریع بلند شدم و گوشیم و برداشتم ازشون عذرخواهی کردم و سریع رفتم خونه .
( جیهوپ )
مثل قبلنا شده بود ولی وقتی ساعت و دید با نگرانی گفت شینتا ..... خونه .... ساعت نه .
رفت .
منم گوشیمو برداشتم و رفتم خوابیدم .
فردا
۵۰.۴k
۰۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.