ᴘᴀʀᴛ ۱۸
ᴘᴀʀᴛ ۱۸
؟اره.....دیگه زنش نیستی اما طعمه خوبی هستی....هم تو هم بچت..
+میشه بپرسم چیکار کرده که اینقد به خونش تشنه اید؟
؟نه...
در باز شد و دوباره چشمام بسته شدن.....
_تو برو...خودم مراقبشم....
؟خیلی خب....فقط یادت باشه هر کار خطایی بکنی اولین نفرم که لوت میدم!......
_منو تهدید نکن....برو بیرون!!
اون مرده که نمیدونستم کیه رفت بیرونو درم بست.....
_نگران مین هه نباش....خوابه!
تا صدای ارومش رو شنیدم بغض گلومو گرفت....کسی که بهش اعتماد داشتمو قرار بود مرد زندگیم بشه الان منو گروگان گرفته!....نمیدونستم اگر تونستم زنده از اینجا برم بیرون چیکار باید بکنم با این حقیقت تلخ!
+چرا تظاهر میکنی برات مهمه؟
_ادما زود عوض نمیشن!
+میدونم....از همون اولشم الانو میدیدی نه؟
_کار راحتی نبود گذشتن از زندگی ای که به نفعم بود....تو تنها کسی نیستی که دلت شکسته!
+جدی؟ولی فکر کنم یه سر سوزنم عذاب وجدان نداری جئون جونگکوک!
_همینطوری به فکر کردن ادامه بده تا بزاره برید....مطمئن باش اگر اذیت نکنی زود خلاص میشید....
+بنظرت با کارایی که کردی میتونم مطمئن باشم؟؟من همه ی عشقمو بهت دادم این بود جوابش؟باورم نمیشه....الان چطوری زندگی کنم؟یعنی هرکسی که از کنارم رد میشه و بهم محبت میکنه یروز از پشت بهم خنجر میزنه؟
_منم از اینجا بودن راضی نیستم.....اما چیکار میتونم بکنم؟فقط در همین حد بدون که بخاطر پول بهت خیانت نکردم....
+میدونم.....تو آدمی نیستی که بخوای بخاطر پول کار احمقانه بکنی....اما منتظر اونروزی که بفهمم چرا این کارو کردی میمونم....
صدای قدم هاش نزدیک و نزدیک تر میشد....با هر قدمش یکم عقبتر میرفتم و خودمو جمع میکردم....چیزی نمیدیدم اما فهمیدم جلوم نشسته....قطره ی اشک روی گونمو با شستش پاک کرد....یکبار دیگه قلبم لرزید و هشدار داد که این مرد همونه! ولی هضمش برام سخت بود که حتی صورتشم توی این تاریکی نمیتونم ببینم.....
+ازت متنفرم! هم میخوام سر به تنت نباشه هم میخوام بغلت کنم!.....چیکار کردی با من جئون جونگکوک؟.....دیگه حتی نمیتونم پست بزنم.....
ببخشیدکهکمپارتمیذارمخیلیسرمشلوغه:(
؟اره.....دیگه زنش نیستی اما طعمه خوبی هستی....هم تو هم بچت..
+میشه بپرسم چیکار کرده که اینقد به خونش تشنه اید؟
؟نه...
در باز شد و دوباره چشمام بسته شدن.....
_تو برو...خودم مراقبشم....
؟خیلی خب....فقط یادت باشه هر کار خطایی بکنی اولین نفرم که لوت میدم!......
_منو تهدید نکن....برو بیرون!!
اون مرده که نمیدونستم کیه رفت بیرونو درم بست.....
_نگران مین هه نباش....خوابه!
تا صدای ارومش رو شنیدم بغض گلومو گرفت....کسی که بهش اعتماد داشتمو قرار بود مرد زندگیم بشه الان منو گروگان گرفته!....نمیدونستم اگر تونستم زنده از اینجا برم بیرون چیکار باید بکنم با این حقیقت تلخ!
+چرا تظاهر میکنی برات مهمه؟
_ادما زود عوض نمیشن!
+میدونم....از همون اولشم الانو میدیدی نه؟
_کار راحتی نبود گذشتن از زندگی ای که به نفعم بود....تو تنها کسی نیستی که دلت شکسته!
+جدی؟ولی فکر کنم یه سر سوزنم عذاب وجدان نداری جئون جونگکوک!
_همینطوری به فکر کردن ادامه بده تا بزاره برید....مطمئن باش اگر اذیت نکنی زود خلاص میشید....
+بنظرت با کارایی که کردی میتونم مطمئن باشم؟؟من همه ی عشقمو بهت دادم این بود جوابش؟باورم نمیشه....الان چطوری زندگی کنم؟یعنی هرکسی که از کنارم رد میشه و بهم محبت میکنه یروز از پشت بهم خنجر میزنه؟
_منم از اینجا بودن راضی نیستم.....اما چیکار میتونم بکنم؟فقط در همین حد بدون که بخاطر پول بهت خیانت نکردم....
+میدونم.....تو آدمی نیستی که بخوای بخاطر پول کار احمقانه بکنی....اما منتظر اونروزی که بفهمم چرا این کارو کردی میمونم....
صدای قدم هاش نزدیک و نزدیک تر میشد....با هر قدمش یکم عقبتر میرفتم و خودمو جمع میکردم....چیزی نمیدیدم اما فهمیدم جلوم نشسته....قطره ی اشک روی گونمو با شستش پاک کرد....یکبار دیگه قلبم لرزید و هشدار داد که این مرد همونه! ولی هضمش برام سخت بود که حتی صورتشم توی این تاریکی نمیتونم ببینم.....
+ازت متنفرم! هم میخوام سر به تنت نباشه هم میخوام بغلت کنم!.....چیکار کردی با من جئون جونگکوک؟.....دیگه حتی نمیتونم پست بزنم.....
ببخشیدکهکمپارتمیذارمخیلیسرمشلوغه:(
۴.۳k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.