ᴘᴀʀᴛ ۱۷
ᴘᴀʀᴛ ۱۷
§(اومدن داخل)چی میخوایم؟آممممممم.....بزار فکر کنم.....پدر بچت چطوره؟؟
+هه(پوزخند)مسخره نباش....بخاطر اون آدم بچه ی منو چند روز ازم دور کردید؟اخه اون مرد چه ربطی به من داره؟
§به زودی ربطشو میفهمی....بگیرش
اومد سمتم و دوتا دستام رو برد پشتم.....با طناب دستام رو بست و منم فقط تقلا میکردم...
+ولم کنید....اون عوضی هیچ ربطی به من نداره.....چرا منو بچم باید تاوان کاراشو بدیم؟
§خفش کن....(رفتن)
+نرو....خواهش میکنم....نرو....هِی!!!!!(داد)
سرشو آورد دم گوشم دستامو محکم کشید تا ساکت بشم....
_کاری بهتون نداره...دردسر درست نکن و به حرفش گوش کن تا بزاره برید....(زمزمه)
با پام لگد محکمی به ساق پای زدم که باعث شد از درد آخ بلندی بگه....
+ازت متنفرم....
دستمال سفیدی گرفت جلوی دهنم و دیگه نفهمیدم چی شد.....
چشمامو باز کردم ولی هیچی نمیدیدم....لبم خشک شده بود.....انگار پنج سال اونجا خوابیده بودم......اینقدر تاریک بود که جلومو نمیدیدم..
+نا(سرفه)نامردا.......بازم کنید!!!.....
همینطوری به سروصدا کردن ادامه دادم ولی هیچ کس نبود....
+یعنی یه نفرم تو این خراب شده نیست؟؟؟!!مین هه!!!!
از صدا زدن آدم های خیالیم خسته شدم و چشمامو بستم....چند دقیقه ای گذشت که در باز شد و نور ضعیفی از لای در اومد داخل...پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه...اومد داخل و دوباره درو بست.....صدای قدم هاشو میشنیدم...
+تو کی ای؟؟من کجام؟چرا بیهوشم کردید؟از من چی میخواین آخه....!!!!
؟صداتو بیار پایین...مثل اینه که نمیخوای هیچکدومتون زنده از اینجا برید بیرون.....
+چند ساعت خواب بودم؟
؟حدودا ۱۳_۱۴ساعت....
+واه.....از تشنگی دارم میمیرم.....چیکار باید بکنم بزارید بریم؟؟.....
؟هیچی.....هیچ کاری نباید بکنید....فقط باید صبر کنید تا نقشمون بگیره....اگر جواب داد میتونید برید
+اگر جواب نداد چی؟
؟اونوقت به خاک سیاه میشینید......
+آخه به من چه ربطی داره؟؟؟اون خیلی وقته شوهر من نیست!!
§(اومدن داخل)چی میخوایم؟آممممممم.....بزار فکر کنم.....پدر بچت چطوره؟؟
+هه(پوزخند)مسخره نباش....بخاطر اون آدم بچه ی منو چند روز ازم دور کردید؟اخه اون مرد چه ربطی به من داره؟
§به زودی ربطشو میفهمی....بگیرش
اومد سمتم و دوتا دستام رو برد پشتم.....با طناب دستام رو بست و منم فقط تقلا میکردم...
+ولم کنید....اون عوضی هیچ ربطی به من نداره.....چرا منو بچم باید تاوان کاراشو بدیم؟
§خفش کن....(رفتن)
+نرو....خواهش میکنم....نرو....هِی!!!!!(داد)
سرشو آورد دم گوشم دستامو محکم کشید تا ساکت بشم....
_کاری بهتون نداره...دردسر درست نکن و به حرفش گوش کن تا بزاره برید....(زمزمه)
با پام لگد محکمی به ساق پای زدم که باعث شد از درد آخ بلندی بگه....
+ازت متنفرم....
دستمال سفیدی گرفت جلوی دهنم و دیگه نفهمیدم چی شد.....
چشمامو باز کردم ولی هیچی نمیدیدم....لبم خشک شده بود.....انگار پنج سال اونجا خوابیده بودم......اینقدر تاریک بود که جلومو نمیدیدم..
+نا(سرفه)نامردا.......بازم کنید!!!.....
همینطوری به سروصدا کردن ادامه دادم ولی هیچ کس نبود....
+یعنی یه نفرم تو این خراب شده نیست؟؟؟!!مین هه!!!!
از صدا زدن آدم های خیالیم خسته شدم و چشمامو بستم....چند دقیقه ای گذشت که در باز شد و نور ضعیفی از لای در اومد داخل...پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه...اومد داخل و دوباره درو بست.....صدای قدم هاشو میشنیدم...
+تو کی ای؟؟من کجام؟چرا بیهوشم کردید؟از من چی میخواین آخه....!!!!
؟صداتو بیار پایین...مثل اینه که نمیخوای هیچکدومتون زنده از اینجا برید بیرون.....
+چند ساعت خواب بودم؟
؟حدودا ۱۳_۱۴ساعت....
+واه.....از تشنگی دارم میمیرم.....چیکار باید بکنم بزارید بریم؟؟.....
؟هیچی.....هیچ کاری نباید بکنید....فقط باید صبر کنید تا نقشمون بگیره....اگر جواب داد میتونید برید
+اگر جواب نداد چی؟
؟اونوقت به خاک سیاه میشینید......
+آخه به من چه ربطی داره؟؟؟اون خیلی وقته شوهر من نیست!!
۳.۷k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.