زندگی یک شیطان
پارت 43
-آخه کرم دارییی (یکم با داد)
4پگییییییی ادبت رو رعایت کننن
-هوففففففف چرا احساس میکنم تو این دنیا تو حق من ظلم میشه(با صدایی که فقط کوک شنید)
*تو امروز کاری نداری جوجه
-اولا جوجه عمته دوما چ کاری باید داشته باشم؟
*خبببب من حوصلم سررفته تو دوستی چیزی نداری ک بخوای ببینیش جوجه
-اه انقد ب من نگو جوجع
-امم درضمن من ی دوست دارم ک اونم بعدا میبینمش باید براش کادو بخرم
*نیلی آره؟؟؟
-اممم آره
*خب پس پاشو بریم بگردیم ی کادویی هم برا اون میخریم
-عاااا واقعا باش بریم
*آره برو لباستو عوض کن بریم
-اوکی
ویو پگی
رفتم اتاقم و ی شلوار مام استایل طوسی و ی کفش نیو بالانس سفید و ی هودی سفید گشاد پوشیدم (عکساشونو میزارم) خببببب سلیقم زیاد خوب نیست امیدوارم قشنگ شده باشن
ویو کوک
منتظر پگی بودم حاضرم شده بودم که اومد کلا تو هر لباسی خوشگله ولی معمولا اسپرت میپوشه نمیتونم نظر بدم ک تو لباس مجلسی چطوره هر چند ک خودمم از لباس مجلسی خوشم نمیاد
ویو پگی
کوک حاضر بود واییییییی عررررر نمیدونم چرا این هر وقت لباس عوض میکنه من روش کراش میزنم رفتم سمتش و همینجور ک داشتم میرفتم ب مامان گفتم ک داریم میریم بیرون
4آخه کجا من دارم شام میزارم
-شاید تا اون موقع بیایم و شایدم نه ب هر حال اگه نیومدیم شامو بخورین راستی ب بابا هم نگین من اومدم می خوام غافلگیرش کنم
4هوفففف باشه
با کوک رفتیم ب ی مرکز خرید بزرگ اینجا جنساش همه اصلن و تولید محدود و خیلی هم گرونن تا جایی ک یادم میاد تقریباً همه لباسامو از اینجا خریدم
رفتیم داخل و کلی گشتیم ک ب یجا رسیدیم ک لباساش حرف نداشت رفتیم داخل کوک کلی لباس برام برداشت و گفت برم پرو کنم
-مطمئنی باید همه اینارو بپوشم
*اهم
رفتم و پوشیدم از بین اون همه لباس کوک فقط چهار تاشو دوست داشت همونارو خریدیم موقع حساب ک شد کوک برگشت سمتم و گفت
*خب من بیرون منتظرم حساب کن و بیا
-چی چ ی دقه واستا
رفتم پیشش و گفتم
-چی داری میگی بیا حسابش کن
*اهه لباسای توعه من باید حساب کنم
-تو انتخاب کردی اگه اینجوریه پس بریم منم اون لباسارو نمی خرم
*هوففف باشه
کوک بالاخره کوتاه اومد و رفت تو فک کردم میرع حساب کنه ولی رفت و لباسارو برداشت و اومد بیرون فروشنده هم هیچی نگفت
*بیا بگیر
-عاااااااا
*خب برا دوستت چی بخریم
-ی ست لباس و ی گل و شیرینی
*مگه میخوای بری خواستگاری
-عههههه کوک بس کن خیلی وقته ندیدمش زشته همینجوری برم
*خعلی خب
رفتیم لباس نیلی رو هم خریدیم و از اونجا اومدیم بیرون ک بریم گل و شیرینی بخریم ولی خب ی بار دیدیم دوتا مونم وسوسه شدیم و رفتیم تو.....
ادامه دارد.....
-آخه کرم دارییی (یکم با داد)
4پگییییییی ادبت رو رعایت کننن
-هوففففففف چرا احساس میکنم تو این دنیا تو حق من ظلم میشه(با صدایی که فقط کوک شنید)
*تو امروز کاری نداری جوجه
-اولا جوجه عمته دوما چ کاری باید داشته باشم؟
*خبببب من حوصلم سررفته تو دوستی چیزی نداری ک بخوای ببینیش جوجه
-اه انقد ب من نگو جوجع
-امم درضمن من ی دوست دارم ک اونم بعدا میبینمش باید براش کادو بخرم
*نیلی آره؟؟؟
-اممم آره
*خب پس پاشو بریم بگردیم ی کادویی هم برا اون میخریم
-عاااا واقعا باش بریم
*آره برو لباستو عوض کن بریم
-اوکی
ویو پگی
رفتم اتاقم و ی شلوار مام استایل طوسی و ی کفش نیو بالانس سفید و ی هودی سفید گشاد پوشیدم (عکساشونو میزارم) خببببب سلیقم زیاد خوب نیست امیدوارم قشنگ شده باشن
ویو کوک
منتظر پگی بودم حاضرم شده بودم که اومد کلا تو هر لباسی خوشگله ولی معمولا اسپرت میپوشه نمیتونم نظر بدم ک تو لباس مجلسی چطوره هر چند ک خودمم از لباس مجلسی خوشم نمیاد
ویو پگی
کوک حاضر بود واییییییی عررررر نمیدونم چرا این هر وقت لباس عوض میکنه من روش کراش میزنم رفتم سمتش و همینجور ک داشتم میرفتم ب مامان گفتم ک داریم میریم بیرون
4آخه کجا من دارم شام میزارم
-شاید تا اون موقع بیایم و شایدم نه ب هر حال اگه نیومدیم شامو بخورین راستی ب بابا هم نگین من اومدم می خوام غافلگیرش کنم
4هوفففف باشه
با کوک رفتیم ب ی مرکز خرید بزرگ اینجا جنساش همه اصلن و تولید محدود و خیلی هم گرونن تا جایی ک یادم میاد تقریباً همه لباسامو از اینجا خریدم
رفتیم داخل و کلی گشتیم ک ب یجا رسیدیم ک لباساش حرف نداشت رفتیم داخل کوک کلی لباس برام برداشت و گفت برم پرو کنم
-مطمئنی باید همه اینارو بپوشم
*اهم
رفتم و پوشیدم از بین اون همه لباس کوک فقط چهار تاشو دوست داشت همونارو خریدیم موقع حساب ک شد کوک برگشت سمتم و گفت
*خب من بیرون منتظرم حساب کن و بیا
-چی چ ی دقه واستا
رفتم پیشش و گفتم
-چی داری میگی بیا حسابش کن
*اهه لباسای توعه من باید حساب کنم
-تو انتخاب کردی اگه اینجوریه پس بریم منم اون لباسارو نمی خرم
*هوففف باشه
کوک بالاخره کوتاه اومد و رفت تو فک کردم میرع حساب کنه ولی رفت و لباسارو برداشت و اومد بیرون فروشنده هم هیچی نگفت
*بیا بگیر
-عاااااااا
*خب برا دوستت چی بخریم
-ی ست لباس و ی گل و شیرینی
*مگه میخوای بری خواستگاری
-عههههه کوک بس کن خیلی وقته ندیدمش زشته همینجوری برم
*خعلی خب
رفتیم لباس نیلی رو هم خریدیم و از اونجا اومدیم بیرون ک بریم گل و شیرینی بخریم ولی خب ی بار دیدیم دوتا مونم وسوسه شدیم و رفتیم تو.....
ادامه دارد.....
۱۴.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.