عشق باطعم تلخ part146
#عشق_باطعم_تلخ #part146
آهی کشید، برگشت طرفم، خیره شد توی چشمهام...
- نمی دونی چی میکشیدم، چشمهام رو میبستم عکس اون برام تصور میشد اون و چشمهاش، تمام حرفهاش، توی گوشم بود؛ فکر میکردم بهش حسی ندارم، تا اینکه فهمیدیم عاشق هم دیگریم؛ اما باز آیناز گند زد، باعث شد عشقم تمام وجوم کسی که واقعاً عاشقش بودم، بره گوشهیICU، منم مقصر بودم وقتی فرحان بهم گفت عشقم گوشهی بیمارستانِ اونجا بود خودم رو باختم، همون روز بلیط گرفتم! نمیدونم چطور شد بههزار سختی خودم رو رسوندم ایران، نبودنش مثل کابوس تلخ بود، حتی یکبار فکر کردم برای همیشه تنهام گذاشته.
خندید...
- میخواستم پزشکی رو بزارم کنار، به چه دردی میخوردم وقتی نمیتونستم کمکش کنم؟! نمیشد انگار ذهنم کار نمیکرد؛ انگار بیسواد شده بودم هیچی به ذهنم نمیاومد، مقصر اینکه عشقم اینطوری شه من بودم، خیلی سخت بود؛ ولی این هم گذشت، عشقم دوباره برگشت پیش خودم همه چی عالی بود، خاطره خوب باهم ساختیم تا دوباره تصمیم شد برم، رفتم و اومدم باز یکی دیگه اومده بود گند بزنه به ما؛ نفهمی کردم، عصبی بودم، حرف کسی رو نمیخواستم گوش بدم؛ ولی رضا روی مخم کار کرد، دروغهای اون رو گوش کردم و به حرفهای حقیقت عشقم گوش نمیدادم، بلاخره با حرفهای شهرزاد تازه حقیقت برام روشن شد، خیلی از دست خودم عصبی بودم خیلی اذیتش کرده بودم، خیلی...
اینقدر احمق بودم نفهمیدم، کاری کردم عشقم اشک بریزه.
ماشین رو کنار خیابون نگه داشت.
- اون دختر لجباز اون دختر یک دنده شده تموم زندگیم؛ همون دختری که ازش بدم میاومد، عاشقش شدم، فهمیدم واقعاً عشق یعنی چی! با اینکه عشق با طعم تلخ بود؛ اما ما شیرینش کردیم، تازه جاهای شیرینش رسیدیم و میرسیم.
اینقدر محو حرفهای پرهام بودم به اطرافم نگاه نمیکردم، پرهام برگشت سمتم خیره شد توی چشمهام...
- اون دختر اسمش آنا رادِ کسی که الان کنارم نشسته و تمام داستان عشقمون رو با دقت گوش کرد، کسی که الان به چشمهاش خیره شدم و فهمیدم چشمهاش تموم دنیامه.
لبخند محوی زدم، چشمهاش رو بست سرش رو آورد نزدیک و لبهاش رو گذاشت روی پلک چشمهام و آروم بوسید.
- چشمهات همه زندگیمِ آنا.
نفسم رو دادم بیرون در ماشین رو باز کرد، تازه به خودم اومدم به اطرافم نگاه کردم یه جای بیرون شهر بود؛ ولی چون فضای سبز و جای شیکی بود شلوغ بود، میشه گفت یک پارک جنگلی بود و یک جای خفن برای گردش بود. در ماشین رو باز کرد، رفتم پایین.
هوای خنک و عالی بود، دستم رو گرفت توی دستهای داغش، تمام بدنم گرم شد، آرامش به بدنم تزریق شد.
- اینجا قدم زدن با بهترین فرد زندگیت خیلی حال میده.
👇 👇 👇
آهی کشید، برگشت طرفم، خیره شد توی چشمهام...
- نمی دونی چی میکشیدم، چشمهام رو میبستم عکس اون برام تصور میشد اون و چشمهاش، تمام حرفهاش، توی گوشم بود؛ فکر میکردم بهش حسی ندارم، تا اینکه فهمیدیم عاشق هم دیگریم؛ اما باز آیناز گند زد، باعث شد عشقم تمام وجوم کسی که واقعاً عاشقش بودم، بره گوشهیICU، منم مقصر بودم وقتی فرحان بهم گفت عشقم گوشهی بیمارستانِ اونجا بود خودم رو باختم، همون روز بلیط گرفتم! نمیدونم چطور شد بههزار سختی خودم رو رسوندم ایران، نبودنش مثل کابوس تلخ بود، حتی یکبار فکر کردم برای همیشه تنهام گذاشته.
خندید...
- میخواستم پزشکی رو بزارم کنار، به چه دردی میخوردم وقتی نمیتونستم کمکش کنم؟! نمیشد انگار ذهنم کار نمیکرد؛ انگار بیسواد شده بودم هیچی به ذهنم نمیاومد، مقصر اینکه عشقم اینطوری شه من بودم، خیلی سخت بود؛ ولی این هم گذشت، عشقم دوباره برگشت پیش خودم همه چی عالی بود، خاطره خوب باهم ساختیم تا دوباره تصمیم شد برم، رفتم و اومدم باز یکی دیگه اومده بود گند بزنه به ما؛ نفهمی کردم، عصبی بودم، حرف کسی رو نمیخواستم گوش بدم؛ ولی رضا روی مخم کار کرد، دروغهای اون رو گوش کردم و به حرفهای حقیقت عشقم گوش نمیدادم، بلاخره با حرفهای شهرزاد تازه حقیقت برام روشن شد، خیلی از دست خودم عصبی بودم خیلی اذیتش کرده بودم، خیلی...
اینقدر احمق بودم نفهمیدم، کاری کردم عشقم اشک بریزه.
ماشین رو کنار خیابون نگه داشت.
- اون دختر لجباز اون دختر یک دنده شده تموم زندگیم؛ همون دختری که ازش بدم میاومد، عاشقش شدم، فهمیدم واقعاً عشق یعنی چی! با اینکه عشق با طعم تلخ بود؛ اما ما شیرینش کردیم، تازه جاهای شیرینش رسیدیم و میرسیم.
اینقدر محو حرفهای پرهام بودم به اطرافم نگاه نمیکردم، پرهام برگشت سمتم خیره شد توی چشمهام...
- اون دختر اسمش آنا رادِ کسی که الان کنارم نشسته و تمام داستان عشقمون رو با دقت گوش کرد، کسی که الان به چشمهاش خیره شدم و فهمیدم چشمهاش تموم دنیامه.
لبخند محوی زدم، چشمهاش رو بست سرش رو آورد نزدیک و لبهاش رو گذاشت روی پلک چشمهام و آروم بوسید.
- چشمهات همه زندگیمِ آنا.
نفسم رو دادم بیرون در ماشین رو باز کرد، تازه به خودم اومدم به اطرافم نگاه کردم یه جای بیرون شهر بود؛ ولی چون فضای سبز و جای شیکی بود شلوغ بود، میشه گفت یک پارک جنگلی بود و یک جای خفن برای گردش بود. در ماشین رو باز کرد، رفتم پایین.
هوای خنک و عالی بود، دستم رو گرفت توی دستهای داغش، تمام بدنم گرم شد، آرامش به بدنم تزریق شد.
- اینجا قدم زدن با بهترین فرد زندگیت خیلی حال میده.
👇 👇 👇
۹.۶k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.