عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part148

قرار شد از فردا خرید عروسیمون رو شروع کنیم؛ این‌قدر ذوق داشتم که نگو داشتم، به پرهام می‌رسیدم، در مقابل تمام اون‌هایی که جدایی مارو می‌خواستن، موفق شده بودیم.
صبح گروهی رفتیم پاساژ، آرش و پرینازم بودند اول از لباس شروع کردیم بعد انگشتر و گردنبند ست برای من و شهرزاد، پرینازم باهامون ست کرد؛ روز اول چیز‌های اساسی رو سفارش دادیم.
خیلی زود این روزها تموم شد.
کنار سفره هفت‌سین نشسته بودیم؛ فرحان، آرش، پرهام، عمو شایان، بابا یک‌طرف، این طرف خانم‌ها مامان با خاله پریا و پریناز، بعد شهرزاد و من...
چشم‌هام رو بستم می‌خواستم آرزوی آخر سال رو کنم.
- خدایا همه، به اون چیزی که آرزوش رو دارند برسند مثل من و پرهام.
دعا تحویل سال شروع شد، زیر لب زمزمه می‌کردم.
- یا مُقلّبَ القلوبِ و الأبصار
یا مُدبِّرَ اللیلِ و النَّهار
یا مُحوِّلَ الحَولِ و الأحوال
حوِّل حالَنا إلی أحسنِ الحال
سال جدید و سومین سال آشنایی من با این خانواده خوب که هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم در آینده این‌جا باشم.
نفسم رو دادم بیرون، خوشحال بودم از داشتن همشون؛ از این‌که بابام نیست دلم می‌گرفت، از این‌که عمو شایان رو دارم خوشحال بودم، چون مثل داداش بابام بود، خوشحال بودم در کنار کسیم که دوستش دارم مثل پرهام، خوشحال بودم که رابطه‌ی مامان و دایی داشت مثل قبل خوب می‌شد، از این‌که شهرزاد و فرحان رو دارم خوشحال بودم، خوشحال بودم از داشتن خواهر شوهری مثل پریناز و مادر شوهری مثل پریا خانم و هم‌چنین داداشی که مثل شیر پشتم بود، آرش.
.....
از پایین از کفش‌های سفید شهرزاد نگاه کردم تا به موهاش رسیدم، چرخی زد خیلی خوشگل شده بود، خیلی؛ با ذوق پریدیم بغل هم...
- وای چه‌قدر نانازی.
گوشیم برای بار صدم زنگ خورد، باز پرهام بود.
- الو جانم؟
- نگو آماده نشدی، یک ساعت منتظرتونیم و آروم گفت:
- هوف خیلی استرس دارم.
خندیدم...
- آماده‌ایم بدو بیا.
از الان ذوق کرده بود چه برسه من و با لباس عروس ببینه.
چند دقیقه طول نکشید، داشتم جلوی آینه خودم رو آنالیز می‌کردم که زنگ در به صدا در اومد و پرهام خوشتیپ‌تر از همیشه اومد داخل، با دیدنم مکث کرد؛ نگاهی به خودم کردم نکنه ایرادی دارم پرهام این‌طوری شده؛ اما هیچی نبود، با ذوق و با نیش باز اومد سمتم، دستم رو گرفت:
- ای جانم...
پیشونیم رو بوسید، لبخندی زدم خیره شدم بهش...
- خواستنی‌ترینی؛ دلم داره ضعف میره برات.
- آروم باش!
نفسش رو داد بیرون...
- خوشگل بودی الان چه توصیفی کنم؟!
👇 👇
دیدگاه ها (۳)

#عشق_باطعم_تلخ #part149نفس عمیقی کشیدم نگاهی کوتاهی به پرهام...

#partپایانی آرایشم رو پاک کردم لباسم رو عوض کردم، احساس سبکی...

#عشق_باطعم_تلخ #part147عصبی پوفی کشیدم.- اذیت نکن!وسط خیابون...

#عشق_باطعم_تلخ #part146آهی کشید، برگشت طرفم، خیره شد توی چشم...

تکپارتی درخواستی از کوک

پآرت18. دلبرک شیرین آستآد

{مافیای من}{پارت ۷}بلنشدم ببینم چی شده چی کارم داره که یهو ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط