عشق باطعم تلخ part147
#عشق_باطعم_تلخ #part147
عصبی پوفی کشیدم.
- اذیت نکن!
وسط خیابون که خلوت بود، نشستم.
- وسط خیابون نشستم، بزار ماشینها زیرم کنن راحت شی.
بلند خندید.
- هر کاری من میگم بکنی، میام دنبالت.
بلند شدم...
- اگه دروغ بگی نیایی من میدونم و تو!
- من و دورغ؟! خودت میایی.
با مکث ادامه داد:
- برو طرف اون ماشینی که بهت گفتم.
- این بنزه؟
- اهوم.
به سمت ماشین رفتم شبیه ماشین خودش بود؛ اما نو و جدید بود.
- کیفت رو باز کن.
کلافه کیفم رو باز کردم، با دیدن شاخه گل رز لبخندی زدم، پشت گوشی گفت:
- گل برای معذرت خواهی که بدهکار بودم.
گل رو برداشتم روی برگه یادداشتش رو خوندم: (عشق یعنی: لبخندی که روی لبش نشسته. تقدیم به عشق زندگیم، بابت تمام کارهایی که عمدی نبود معذرت میخوام.)
لبخندی زدم.
- مرسی پرهام، واقعاً ذوق کردم.
- اِاِ صبر کن، دوباره داخل کیفت رو ببین؛ نگاهی کردم که با دیدن سوییچ ماشین که با ربان قرمز دورش رو پیچیده بود با تعجب گفتم:
- جان؟!
- با عشق تقدیم به آنا خانم، حالا خودت بیا که من وایستادم منتظرت.
با ذوق نمیدونستم از خوشحالی، اشک بریزم یا بخندم؛ نمیدونستم چیکار کنم!
- وای بنز مال منِ این جیگر مال منِ؟! وای ست کردی؟!
- اهوم، خوشت اومد؟
قفل ماشین رو باز کردم، با ذوق نشستم پشت فرمون.
- عالیه، عالی.
وای چه خفن، استارت زدم حرکت کردم؛ یکم جلوتر پرهام کنار خیابون وایستاده بود، تا دید دارم میام حرکت کرد. حالا ماشین دوتامون باهم وسط خیابون بود، اینقدر ذوق داشتم کنار خیابون وایستادم پرهام هم وایستاد، از ماشینم اومدم پایین اونم اومده بود پایین، پریدم بغلش...
- وای مرسی.
دستهاش رو دور حلقه کرد، نفس عمیقی کشید.
- دوس دارم توی هوای تو نفس بکشم آنا.
از بغلش اومدم بیرون، لبخند شیطونی زد.
- این روزها خودت بغلم میکنی، خبریه!
زدم روی فقسه سینهش.
قهقهه زد...
....👇 👇 👇 👇
عصبی پوفی کشیدم.
- اذیت نکن!
وسط خیابون که خلوت بود، نشستم.
- وسط خیابون نشستم، بزار ماشینها زیرم کنن راحت شی.
بلند خندید.
- هر کاری من میگم بکنی، میام دنبالت.
بلند شدم...
- اگه دروغ بگی نیایی من میدونم و تو!
- من و دورغ؟! خودت میایی.
با مکث ادامه داد:
- برو طرف اون ماشینی که بهت گفتم.
- این بنزه؟
- اهوم.
به سمت ماشین رفتم شبیه ماشین خودش بود؛ اما نو و جدید بود.
- کیفت رو باز کن.
کلافه کیفم رو باز کردم، با دیدن شاخه گل رز لبخندی زدم، پشت گوشی گفت:
- گل برای معذرت خواهی که بدهکار بودم.
گل رو برداشتم روی برگه یادداشتش رو خوندم: (عشق یعنی: لبخندی که روی لبش نشسته. تقدیم به عشق زندگیم، بابت تمام کارهایی که عمدی نبود معذرت میخوام.)
لبخندی زدم.
- مرسی پرهام، واقعاً ذوق کردم.
- اِاِ صبر کن، دوباره داخل کیفت رو ببین؛ نگاهی کردم که با دیدن سوییچ ماشین که با ربان قرمز دورش رو پیچیده بود با تعجب گفتم:
- جان؟!
- با عشق تقدیم به آنا خانم، حالا خودت بیا که من وایستادم منتظرت.
با ذوق نمیدونستم از خوشحالی، اشک بریزم یا بخندم؛ نمیدونستم چیکار کنم!
- وای بنز مال منِ این جیگر مال منِ؟! وای ست کردی؟!
- اهوم، خوشت اومد؟
قفل ماشین رو باز کردم، با ذوق نشستم پشت فرمون.
- عالیه، عالی.
وای چه خفن، استارت زدم حرکت کردم؛ یکم جلوتر پرهام کنار خیابون وایستاده بود، تا دید دارم میام حرکت کرد. حالا ماشین دوتامون باهم وسط خیابون بود، اینقدر ذوق داشتم کنار خیابون وایستادم پرهام هم وایستاد، از ماشینم اومدم پایین اونم اومده بود پایین، پریدم بغلش...
- وای مرسی.
دستهاش رو دور حلقه کرد، نفس عمیقی کشید.
- دوس دارم توی هوای تو نفس بکشم آنا.
از بغلش اومدم بیرون، لبخند شیطونی زد.
- این روزها خودت بغلم میکنی، خبریه!
زدم روی فقسه سینهش.
قهقهه زد...
....👇 👇 👇 👇
۹.۴k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.