رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۲۹
بلا بادیدنش یک احساس عجیبی کرد یک احساس نا آشنایی ولی میدونست دلش برا جیمین تنگ شده...یک ماه ندیدتش....دوست داشت بره و بغلش کنه اما میدونست الان وقتش نیست چون میدونست توی دنیای مافیا هیچکس جز سویون خبر نداره که با ایدل ارتباط داره و مخصوصا خواهر یک ایدله
باید سرد،جدی و خشک رفتار میکرد...این قانون رفتاریه دنیای مافیاست
قدم برداشت سمت جیمین،محکم و بلند قدم برمیداشت...معصومیتی توی چشماش دیده نمیشد
جیمین از دیدن این ساید بلا خیلی تعجب کرده بود....احساس میکرد این یک شخص دیگست...این خود بلا نیست...
بلا:سویون....سرنوشتت به من دچار شد
سویون:مهم نیست....برنده ی این بازی مشخصه
بلا:همینطوره...
بلا یک مشت زد به سویون و بعد خیی برداشت سمتش و شروع کرد مشت زدن بهش....سویون مشت بلا رو گرفت و انداختش اون سمت که اوفتاد زمین...تا بلا بلند شد سویون با یک چوب اومد سمتش...چوب رو که برد به طرف بلا که بزنه...بلا چوب رو گرفت و کشوند که باعث شد سویون بیاد سمتش...سویون رو گرفت و دستشو پیچوند و بعد مجبورش کرد بشینه روی زانوهاش
بلا:تو هنوز منو نمیشناسی نه تو نه خواهرت
_:من تورو کامل میشناسم بلا
بلا برگشت سمت صدا که با خواهر سویون مواجه شد...هه یک زمانی فکر میکرد سویونه
بلا:توهم منو نمیشناسی بویون...اتفاقا تویی که باعث تغییر من بودی
طنابی که کنارش بود رو برداشت و دستای سویون رو بست و رفت سمت بویون و ی مشت زد بهش که قدمی برگشت...باز رفت سمتش و اینبار انداختش رو زمین و شروع کرد با حرص مشت زدن به صورتش...
بلا:لعنتی تو گولم زدی....همه حرفات دروغ بود....بهم گفتی سویونی درحالیکه سویون نبودی و همه ی اینا نقشه بود....بهم گفتی ازم کمک میخوای درحالیکه میخواستی ازم سواستفاده کنی...چرا و چطور؟چون میخواستی از اینکه برادرم ایدله استفاده کنی نه؟از اینکه برادرم با اعضای بی تی اس صمیمیه و مخصوصا با جیمین استفاده کنی....
میخواستی همه چی رو نابود کنی....میخواستی زندگی خیلیا رو نابود کنی و فقط برای خواهرت....برای اینکه سویون به جیمین برسه
خودتو جای سویون زدی....برای اینکه سویون به جیمین برسه از من استفاده کردی....من سادگی و معصومیتم رو بخاطر تو از دست دادم....از برادرم دور شدم....کار خلاف انجام دادم....و همه ی اینا زیر سر توعه
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۲۹
بلا بادیدنش یک احساس عجیبی کرد یک احساس نا آشنایی ولی میدونست دلش برا جیمین تنگ شده...یک ماه ندیدتش....دوست داشت بره و بغلش کنه اما میدونست الان وقتش نیست چون میدونست توی دنیای مافیا هیچکس جز سویون خبر نداره که با ایدل ارتباط داره و مخصوصا خواهر یک ایدله
باید سرد،جدی و خشک رفتار میکرد...این قانون رفتاریه دنیای مافیاست
قدم برداشت سمت جیمین،محکم و بلند قدم برمیداشت...معصومیتی توی چشماش دیده نمیشد
جیمین از دیدن این ساید بلا خیلی تعجب کرده بود....احساس میکرد این یک شخص دیگست...این خود بلا نیست...
بلا:سویون....سرنوشتت به من دچار شد
سویون:مهم نیست....برنده ی این بازی مشخصه
بلا:همینطوره...
بلا یک مشت زد به سویون و بعد خیی برداشت سمتش و شروع کرد مشت زدن بهش....سویون مشت بلا رو گرفت و انداختش اون سمت که اوفتاد زمین...تا بلا بلند شد سویون با یک چوب اومد سمتش...چوب رو که برد به طرف بلا که بزنه...بلا چوب رو گرفت و کشوند که باعث شد سویون بیاد سمتش...سویون رو گرفت و دستشو پیچوند و بعد مجبورش کرد بشینه روی زانوهاش
بلا:تو هنوز منو نمیشناسی نه تو نه خواهرت
_:من تورو کامل میشناسم بلا
بلا برگشت سمت صدا که با خواهر سویون مواجه شد...هه یک زمانی فکر میکرد سویونه
بلا:توهم منو نمیشناسی بویون...اتفاقا تویی که باعث تغییر من بودی
طنابی که کنارش بود رو برداشت و دستای سویون رو بست و رفت سمت بویون و ی مشت زد بهش که قدمی برگشت...باز رفت سمتش و اینبار انداختش رو زمین و شروع کرد با حرص مشت زدن به صورتش...
بلا:لعنتی تو گولم زدی....همه حرفات دروغ بود....بهم گفتی سویونی درحالیکه سویون نبودی و همه ی اینا نقشه بود....بهم گفتی ازم کمک میخوای درحالیکه میخواستی ازم سواستفاده کنی...چرا و چطور؟چون میخواستی از اینکه برادرم ایدله استفاده کنی نه؟از اینکه برادرم با اعضای بی تی اس صمیمیه و مخصوصا با جیمین استفاده کنی....
میخواستی همه چی رو نابود کنی....میخواستی زندگی خیلیا رو نابود کنی و فقط برای خواهرت....برای اینکه سویون به جیمین برسه
خودتو جای سویون زدی....برای اینکه سویون به جیمین برسه از من استفاده کردی....من سادگی و معصومیتم رو بخاطر تو از دست دادم....از برادرم دور شدم....کار خلاف انجام دادم....و همه ی اینا زیر سر توعه
۴.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.