part
#part:54
داریا:گریه نکن پسرم
کوک:لیام لیام اینجارو
کوک اصلحه رو کنار سرش گذاشت و با صدایی که در آورد خودشو به مردن زد که گریه لیام بند اومد و شروع کرد خندیدن
لیام:پا..پا
داریا:وای نه بابایی مرد بدو برو پیشش
لیام بلند شد رفت سمت کوک و خودشو پرت کرد رو شیکمش که کوک لیام رو محکم گرفت تو بغلش و بلند شد نشست لیام با اخم به کوک نگاه کرد
کوک:چیه اخمالو این واسه بابایه خطرناکه شما نباید به هرچی دیدی دست بزنی و فوضولی کنی
لیام اخماشو باز کرد و لبخندی تحویل کوک داد و کوک رو بغل کرد کوک هم محکم بغلش کرد و نفس عمیقی کشید و بعد به داریا نگاه کرد
کوک:جایه نگرانی نیست
داریا لبخندی زد که دردی تو سمت چپ سینش پیچید سرشو انداخت پایین الان زمان مناسبی نبود
کوک:داریا حالت خوبه؟هان؟(نگران)
کوک لیام رو از بغلش بیرون آورد و رو زمین نشوند کوک سمت داریا رفت دستشو رو سرش کشید
کوک:نفس عمیق بکش خب؟....
داریا نفس عمیقی کشید و سرفه ریز کرد
کوک:آجوما(کمی بلند)آجوما
چند ساعت بعد:
دکتر بالا سر داریا نشسته بود و معاینش میکرد
دکتر:سابقه بیماری نداشتین؟
داریا:تا جایی که میدونم نه
دکتر:میتونم علائمتونو بپرسم؟
داریا:خب قلبم تیر میکشه بعد نفس تنگی میگیرم نفسم میکشم کمی تیر میکشه
دکتر:از کی اینطوری شدین
داریا:دقیق نمیدونم ولی مدت زیادیه
دکتر:زیاد ازتون سوال نمیکنم که استراحت کنید
دکتر سمت کوک برگشت و گفت
دکتر:واسه فهمیدنش نیازه بیاین به مطب من تا ازشون نوار قلب بگیرم
کوک:نمیخوام زیاد درد بکشه یه دارویی بهم بده تا از درداش جلوگیری کنه
دکتر:حتما براتون دارو رو مینویسم جناب جئون
دکتر تو کاغذش اسم داروها مورد نیاز رو نوشت
داریا:گریه نکن پسرم
کوک:لیام لیام اینجارو
کوک اصلحه رو کنار سرش گذاشت و با صدایی که در آورد خودشو به مردن زد که گریه لیام بند اومد و شروع کرد خندیدن
لیام:پا..پا
داریا:وای نه بابایی مرد بدو برو پیشش
لیام بلند شد رفت سمت کوک و خودشو پرت کرد رو شیکمش که کوک لیام رو محکم گرفت تو بغلش و بلند شد نشست لیام با اخم به کوک نگاه کرد
کوک:چیه اخمالو این واسه بابایه خطرناکه شما نباید به هرچی دیدی دست بزنی و فوضولی کنی
لیام اخماشو باز کرد و لبخندی تحویل کوک داد و کوک رو بغل کرد کوک هم محکم بغلش کرد و نفس عمیقی کشید و بعد به داریا نگاه کرد
کوک:جایه نگرانی نیست
داریا لبخندی زد که دردی تو سمت چپ سینش پیچید سرشو انداخت پایین الان زمان مناسبی نبود
کوک:داریا حالت خوبه؟هان؟(نگران)
کوک لیام رو از بغلش بیرون آورد و رو زمین نشوند کوک سمت داریا رفت دستشو رو سرش کشید
کوک:نفس عمیق بکش خب؟....
داریا نفس عمیقی کشید و سرفه ریز کرد
کوک:آجوما(کمی بلند)آجوما
چند ساعت بعد:
دکتر بالا سر داریا نشسته بود و معاینش میکرد
دکتر:سابقه بیماری نداشتین؟
داریا:تا جایی که میدونم نه
دکتر:میتونم علائمتونو بپرسم؟
داریا:خب قلبم تیر میکشه بعد نفس تنگی میگیرم نفسم میکشم کمی تیر میکشه
دکتر:از کی اینطوری شدین
داریا:دقیق نمیدونم ولی مدت زیادیه
دکتر:زیاد ازتون سوال نمیکنم که استراحت کنید
دکتر سمت کوک برگشت و گفت
دکتر:واسه فهمیدنش نیازه بیاین به مطب من تا ازشون نوار قلب بگیرم
کوک:نمیخوام زیاد درد بکشه یه دارویی بهم بده تا از درداش جلوگیری کنه
دکتر:حتما براتون دارو رو مینویسم جناب جئون
دکتر تو کاغذش اسم داروها مورد نیاز رو نوشت
- ۲۶.۵k
- ۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط