{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 15
خود اش رو جمو جور کرد و نزدیک جیمین شد نگاهی به همان پهلوش کرد کبودی پهلو اش معلوم بود ات کمی پماد رو رویه انگشت اشاره اش گذاشت و رویه کبودی مالید ات همش پلک هایش رو رویه هم میگذاشت آن قدر درد میکشید انگار خود اش زخمی شده بود
جیمین : چرا انقدر خودتو اذیت میکنی ؟
ات نگاهش به جیمین انداخت و با همان عصبانیت گفت
ات : نه اذیت نمیشم چون فقد دارو رو رویه بدنت میزارم همین
جیمین : نه منظورم این نبود منظورم اینه که انگار خودت زخمی شدی درد میکشی
ات : به شما هم خوبی نیومده
ات دیگه واقعا از این حرفه جیمین عصبی شد و پماد رو تو کف دسته جیمین گذاشت
جیمین : انگار دوباره قلبتو شکستم
با خودش آروم زمزمه کرد
ات بلند شد میخواست بره اما جیمین مچ دست اش رو گرفت و سمته خودش کشوند ات پاش تو پایه خود اش گیر کرد و اوفتاد رویه پاهایه جیمین
رویه پاهایه جیمین نشسته بود
جیمین دست اش رو رویه ک*مره ات حلقه کرده بود لحظه ای چشم تو چشم شدن سکوت بود در اونجا جیمین نگاهش رو از تو چشم هایه اش رو برداشت و سمته ل*ب هایه ات دوخت کم کم جیمین ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب هایه ات کرد تا میخواست ل*باشو بزاره رویه ل*بایه ات که ..
سمته ل*ب هایه ات دوخت کم کم جیمین ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب هایه ات کرد تا میخواست ل*باشو بزاره رویه ل*بایه ات که ات خود اش رو عقب کشید نزاشت جیمین کاره خودش رو بکنه
همان دیقه با صدایه تهیونگ نگاه هر دو به سمته تهیونگ دوخته شد
تهیونگ : اینجا نباید جیمین رویه دختره خی* مه بزنه و گردنش رو گاز بگیره
ات زود از رویه پاهایه جیمین بلند شد و بدونه صدا از اونجا خارج شد
جیمین عصبی به تهیونگ نگاه میکرد تهیونگ سمت اش قدم برداشت
جیمین : مگه مرض داری خوب کمی دیر تر میا اومدی
تهیونگ : به من چه که شما اینجور ریختین رو هم خوب برین جایه دیگی
جیمین عصبی تر گفت
جیمین : فقد خفشو خودت راهو درست میکنی خودتم خرابش میکنی
》》》》》》》》》》》》》
همه نشسته بودن و شام میخوردن جیمین فقد داشت ات رو نگاه میکرد ات هم مردک چشمایش سمته جیمین بود یجوری رفتار میکردن انگار به هم نگاه نمیکنن
جین : بچه قراره فردا بریم
چند تا از بچه با کلافی اهی کشیدن که مثلا نمیخواستن برن چون اینجا به همه خیلی خوش گذشته بود
تهیونگ : هی بچه ها قراره فردا بریم هیچ بازی هم نکردیم .
یکی از پسرا گفت
نی کو : درسته تهیونگ راست میگه بریم بازی کنیم
جیمین: چه بازی مگه بچین
ات که خیلی عاشقه هر جور بازی بود گفت
ات : نه میریم بازی میکنم
جیمین : خوب پس که همه میرن منم میرم
تهیونگ : خوب پس پاشین
.......
پارت 15
خود اش رو جمو جور کرد و نزدیک جیمین شد نگاهی به همان پهلوش کرد کبودی پهلو اش معلوم بود ات کمی پماد رو رویه انگشت اشاره اش گذاشت و رویه کبودی مالید ات همش پلک هایش رو رویه هم میگذاشت آن قدر درد میکشید انگار خود اش زخمی شده بود
جیمین : چرا انقدر خودتو اذیت میکنی ؟
ات نگاهش به جیمین انداخت و با همان عصبانیت گفت
ات : نه اذیت نمیشم چون فقد دارو رو رویه بدنت میزارم همین
جیمین : نه منظورم این نبود منظورم اینه که انگار خودت زخمی شدی درد میکشی
ات : به شما هم خوبی نیومده
ات دیگه واقعا از این حرفه جیمین عصبی شد و پماد رو تو کف دسته جیمین گذاشت
جیمین : انگار دوباره قلبتو شکستم
با خودش آروم زمزمه کرد
ات بلند شد میخواست بره اما جیمین مچ دست اش رو گرفت و سمته خودش کشوند ات پاش تو پایه خود اش گیر کرد و اوفتاد رویه پاهایه جیمین
رویه پاهایه جیمین نشسته بود
جیمین دست اش رو رویه ک*مره ات حلقه کرده بود لحظه ای چشم تو چشم شدن سکوت بود در اونجا جیمین نگاهش رو از تو چشم هایه اش رو برداشت و سمته ل*ب هایه ات دوخت کم کم جیمین ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب هایه ات کرد تا میخواست ل*باشو بزاره رویه ل*بایه ات که ..
سمته ل*ب هایه ات دوخت کم کم جیمین ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب هایه ات کرد تا میخواست ل*باشو بزاره رویه ل*بایه ات که ات خود اش رو عقب کشید نزاشت جیمین کاره خودش رو بکنه
همان دیقه با صدایه تهیونگ نگاه هر دو به سمته تهیونگ دوخته شد
تهیونگ : اینجا نباید جیمین رویه دختره خی* مه بزنه و گردنش رو گاز بگیره
ات زود از رویه پاهایه جیمین بلند شد و بدونه صدا از اونجا خارج شد
جیمین عصبی به تهیونگ نگاه میکرد تهیونگ سمت اش قدم برداشت
جیمین : مگه مرض داری خوب کمی دیر تر میا اومدی
تهیونگ : به من چه که شما اینجور ریختین رو هم خوب برین جایه دیگی
جیمین عصبی تر گفت
جیمین : فقد خفشو خودت راهو درست میکنی خودتم خرابش میکنی
》》》》》》》》》》》》》
همه نشسته بودن و شام میخوردن جیمین فقد داشت ات رو نگاه میکرد ات هم مردک چشمایش سمته جیمین بود یجوری رفتار میکردن انگار به هم نگاه نمیکنن
جین : بچه قراره فردا بریم
چند تا از بچه با کلافی اهی کشیدن که مثلا نمیخواستن برن چون اینجا به همه خیلی خوش گذشته بود
تهیونگ : هی بچه ها قراره فردا بریم هیچ بازی هم نکردیم .
یکی از پسرا گفت
نی کو : درسته تهیونگ راست میگه بریم بازی کنیم
جیمین: چه بازی مگه بچین
ات که خیلی عاشقه هر جور بازی بود گفت
ات : نه میریم بازی میکنم
جیمین : خوب پس که همه میرن منم میرم
تهیونگ : خوب پس پاشین
.......
۲.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.