تک پارتی از کوک
(آخرین دیدار)
لباسام رو پوشیدم و راه افتادم به سمت کافه بارون میومد و همه جا خیس بود بوی خاک میومد امروز روز خیلی بدی بود و باید با کوک بهم میزدم اگه باهاش میموندم اون میمرد چون منو تحدید کرده بودن سوار تاکسی شدم و رفتم اونجا رسیدم و پیاده شدم رفتم داخل کافه کوک خیلی مردونه و شیک نشسته بود رو صندلی اشک از گوشه چشمم اومد پایین سریع پاکش کرد و یه نفس عمیق کشیدم و دادم بیرون رفتم منو دید بلند شد و بغلم کرد احساس آرامشی که تو بغل اون داشتم و هیچ جا تجربه نکرده بودم نشستم و بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه من شروع کردم
+ کوک باید در مورد یه مسئله مهم حرف بزنیم
- جانم بگو + کوک ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم
- شوخیشم مسخرس + شوخی نیست سعی کن منو فراموش کنی - شوخی میکنی + نه من کاملا جدیم توهم جدی باش برو با یکی دیگه قرار بزار چون ما دیگه نمیتونیم
(اشک از چشماش اومد بیرون و منم بغضم ترکید بلند شدم و رفتم که صدام کرد و برگشتم )
- ا/ت ؟ نه میبخشمت نه فراموشت میکنم
حالم با حرفش خیلی بد شد اشکام رو نمیتونستم کنترل کنم داشتم از خیابون رد میشدم که یه ماشین با سرعت خورد بهم و چشمام سیاه شد
لباسام رو پوشیدم و راه افتادم به سمت کافه بارون میومد و همه جا خیس بود بوی خاک میومد امروز روز خیلی بدی بود و باید با کوک بهم میزدم اگه باهاش میموندم اون میمرد چون منو تحدید کرده بودن سوار تاکسی شدم و رفتم اونجا رسیدم و پیاده شدم رفتم داخل کافه کوک خیلی مردونه و شیک نشسته بود رو صندلی اشک از گوشه چشمم اومد پایین سریع پاکش کرد و یه نفس عمیق کشیدم و دادم بیرون رفتم منو دید بلند شد و بغلم کرد احساس آرامشی که تو بغل اون داشتم و هیچ جا تجربه نکرده بودم نشستم و بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه من شروع کردم
+ کوک باید در مورد یه مسئله مهم حرف بزنیم
- جانم بگو + کوک ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم
- شوخیشم مسخرس + شوخی نیست سعی کن منو فراموش کنی - شوخی میکنی + نه من کاملا جدیم توهم جدی باش برو با یکی دیگه قرار بزار چون ما دیگه نمیتونیم
(اشک از چشماش اومد بیرون و منم بغضم ترکید بلند شدم و رفتم که صدام کرد و برگشتم )
- ا/ت ؟ نه میبخشمت نه فراموشت میکنم
حالم با حرفش خیلی بد شد اشکام رو نمیتونستم کنترل کنم داشتم از خیابون رد میشدم که یه ماشین با سرعت خورد بهم و چشمام سیاه شد
۷۲.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.