مافیای من
#مافیای_من
P:47
(ویو ا.ت)
سرمو توی بالشت فرو کردم و سعی کردم فکر کنم
توی افکارم غرق بودم که با صدای در سرمو بالا آوردم
باز کیه؟
در قفل بود پس بلند شدم تا درو باز کنم ولی با فکر اینکه نکنه فلیکسه از حرکت ایستادم
حالا چیکار کنم؟
اگه فلیکس باشه چی؟!
یا پنج تن
پشت در قرار گرفتم و گفتم
ا.ت: کیه؟!
با اومدن صدای چان از پشت در نفس راحتی کشیدم
چان: منم درو باز کن
درو باز کردم که قیافه ی چان توی چهارچوب در نمایان شد
نگاهی به چپ و راست انداختو وقتی مطمعن شد که کسی نیست وارد اتاق شدو درو بست
کمی ازش فاصله گرفتمو گفتم
ا.ت: چیزی شده؟!
با حرفم به طرفم برگشت و گفت
چان: نمیدونم چجوری بگم!!
نفس عمیقی کشیدو بعد ادامه داد
چان: ا.ت تمومش کن !!
با حرفش اخمام توهم رفت ادامه داد
چان: من نمیخوام فلیکس یا هیون آسیب ببینن
با حرفش اخمم غلیظ تر شد
ا.ت: منظورت چیه؟
با حرفم دستشو لای موهاش بردو ادامه داد
چان: هیون ۱۰ سال منتظرت موند فکر میکنی میزاره با یه نفر دیگه باشی ؟!
کمی مکث کردو بعد ادامه داد
چان: من از بچگی با هیون بزرگ شدم مثل کف دستم میشناسمش......... اون چیزی که میخوادو به دست میاره حتی به زور ....... اگرم کسی مانعش بشه نابودش میکنه .......من نمیخوام فلیکس آسیب ببینه
با حرفش نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ا.ت: متاسفم ولی نکنه فکر میکنی من خیلی خوشحالم از اینکه توی این وضعیت گیر افتادم؟ من خوشحالم که با هیونجین آشنا شدم و الان کارم به اینجا کشیده شده؟ واقعا قیافم شبیه آدم های خوشحاله؟!
با حرفم سکوت کردو بعد ادامه داد
چان: من نمیگم که تو خوشحالی میدونم که سختی های زیادی کشیدی!! من میگم اونارو به جون هم ننداز ....... من برات ارزش قائلم و نمیخام آسیب ببینی پس........کاریو انجام نده که باعث بشه هیونجین بر علیه فلیکس بشه!!
پایان پارت ۴۷🤯
P:47
(ویو ا.ت)
سرمو توی بالشت فرو کردم و سعی کردم فکر کنم
توی افکارم غرق بودم که با صدای در سرمو بالا آوردم
باز کیه؟
در قفل بود پس بلند شدم تا درو باز کنم ولی با فکر اینکه نکنه فلیکسه از حرکت ایستادم
حالا چیکار کنم؟
اگه فلیکس باشه چی؟!
یا پنج تن
پشت در قرار گرفتم و گفتم
ا.ت: کیه؟!
با اومدن صدای چان از پشت در نفس راحتی کشیدم
چان: منم درو باز کن
درو باز کردم که قیافه ی چان توی چهارچوب در نمایان شد
نگاهی به چپ و راست انداختو وقتی مطمعن شد که کسی نیست وارد اتاق شدو درو بست
کمی ازش فاصله گرفتمو گفتم
ا.ت: چیزی شده؟!
با حرفم به طرفم برگشت و گفت
چان: نمیدونم چجوری بگم!!
نفس عمیقی کشیدو بعد ادامه داد
چان: ا.ت تمومش کن !!
با حرفش اخمام توهم رفت ادامه داد
چان: من نمیخوام فلیکس یا هیون آسیب ببینن
با حرفش اخمم غلیظ تر شد
ا.ت: منظورت چیه؟
با حرفم دستشو لای موهاش بردو ادامه داد
چان: هیون ۱۰ سال منتظرت موند فکر میکنی میزاره با یه نفر دیگه باشی ؟!
کمی مکث کردو بعد ادامه داد
چان: من از بچگی با هیون بزرگ شدم مثل کف دستم میشناسمش......... اون چیزی که میخوادو به دست میاره حتی به زور ....... اگرم کسی مانعش بشه نابودش میکنه .......من نمیخوام فلیکس آسیب ببینه
با حرفش نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ا.ت: متاسفم ولی نکنه فکر میکنی من خیلی خوشحالم از اینکه توی این وضعیت گیر افتادم؟ من خوشحالم که با هیونجین آشنا شدم و الان کارم به اینجا کشیده شده؟ واقعا قیافم شبیه آدم های خوشحاله؟!
با حرفم سکوت کردو بعد ادامه داد
چان: من نمیگم که تو خوشحالی میدونم که سختی های زیادی کشیدی!! من میگم اونارو به جون هم ننداز ....... من برات ارزش قائلم و نمیخام آسیب ببینی پس........کاریو انجام نده که باعث بشه هیونجین بر علیه فلیکس بشه!!
پایان پارت ۴۷🤯
۸.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.