از اینجا به بعد قراره خیلی جالب بشه

دواج اجباری
پارت19

هانا"
عین دیوونه ها دستم و به زور کشید یکی از دستام رو دستبند زد به دست خودش..

دستمو کشید و پیاده شدم...
با بغض نگاش میکرد و اون محل نمیداد..

رفتیم داخل... همه جاش قشنگ و شیک بود.. تا دلت بخواد خدمتکار داشت...

همشون با تعجب نگام میکردن و من درحالی که سعی میکردم دستبند رو باز کنم..

کوک: قشنگه؟
هانا: منو ببر از اینجا..
کوک: دوست نداری باهام کنار بیای نه؟

یهو دستمو کشید رفتیم از پله هابالا..
با بغض گفتم..

هانا: ولم کن..

یهو وایستاد و دو نفر اومدن جلومون..

بکهیون: جونگکوکاااا.. چطوری؟
سهون: ازدواج؟
کوک: اره..

انگار صمیمی بودن..! یه نگاه به منو دستمون انداختن..

بکیهون: چیشده؟
کوک: هیچی..
سهون: چرا دستبند زدین؟
کوک: اینش به شما مربوط نیست..

دستمو کشید و از کنارشون رد شدیم..
رفتیم توی یکی از اتاقا..

هانا: دستمو باز کن..

دستش رو کرد توی جیبش و یک کلید رو اورد بیرون خیلی کوچیک بود..

کوک: پیدا شد..!

دستبند رو باز کرد و انداخت روی تخت..
با دستاش کمرمو گرفت و چسبوندتم به دیوار..

هانا: ولم کن میخوام برم..

ادامه دارد..
دیدگاه ها (۲)

پارت جدید

پارت جدید

پارت جدید

اینم از این پارت

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

روانی منP51

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط